برترین کتاب های ایران و جهان در دستان شما!

زندگینامه روبرت والزر نویسنده‌ی 11 کتاب ماندگار و ارزشمند

روبرت والزر (15 آوریل 1878-25 دسامبر 1956)، نویسنده‌ی آلمانی‌زبان سوییسی است. 
سوزان سانتاگ در مقدمه‌ای بر رمان پیاده‌روی  اثر روبرت والزر، او را حلقه‌ی گمشده‌ی میان هاینریش فون کلایست و فرانتس کافکا می‌داند.  به گفته‌ی سانتاگ: «زمانی که روبرت والزر می‌‌نوشت، به چشم نسل‌های پس از او، گویی کافکا بود که از خلال منشور والزر می‌نوشت. روبرت موزیل، یکی از ستایندگان آثار روبرت والزر، وقتی برای اولین بار داستانی از کافکا خواند، پیش از هر چیز به شباهت آن به داستان‌های والزر اشاره کرد.»  پس از انتشار نخستین آثار روبرت والزر، بسیاری از جمله هرمان هسه، اشتفان تسوایگ، والتر بنیامین و فرانتس کافکا او را ستودند   و از این لحاظ می‌توان گفت شهرت او در زمان حیاتش بسیار بیشتر از شهرت امثال کافکا و بنیامین در زمان حیاتشان بود.  
بااین‌حال، درآمد حاصل از نویسندگی هرگز کفاف تأمین معاش او را نمی‌داد و به همین خاطر به نسخه‌برداری، دستیاری یک مخترع، خیاطی و شغل‌های کم‌درآمد دیگر می‌پرداخت. به‌رغم موفقیت نسبی در نویسندگی، شهرت آثار او طی دهه‌های دوم و سوم قرن بیستم رو به افول نهاد و زندگی بر او دشوارتر شد. عاقبت دچار فروپاشی عصبی شد و باقی عمر او به پیاده‌روی‌های طولانی در آسایشگاه‌های روانی گذشت. در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست‌ویکم، در آسایشگاه روانی والدائو، دست‌نوشته‌های بسیار ریزی بر کاغذهای باطله (که به «خرده‌نوشته‌ها» معروف شد) از او یافتند و ترجمه و انتشار آنها دوباره نام والزر را بر زبان‌ها انداخت.  

 
زندگینامه‌ی روبرت والزر


1897-1878
روبرت والزر در خانواده‌ای پرجمعیت به دنیا آمد. برادرش کارل والزر طراح صحنه و نقاش معروفی شد. روبرت والزر در شهر بی‌یل سوییس، که مرز میان مناطق آلمانی‌زبان و فرانسه‌زبان این کشور است، بزرگ شد و هر دو زبان را آموخت. دوره‌ی ابتدایی و راهنمایی را همان‌جا گذراند، ولی به دلیل ناتوانی خانواده در پرداخت هزینه‌ها، بدون گذراندن امتحانات نهایی ترک تحصیل کرد. از کودکی علاقه‌ی بسیاری به تئاتر داشت و نمایشنامه‌ی محبوبش سارقان اثر فریدریش شیللر بود. نقاشی آبرنگی وجود دارد که روبرت والزر را در حال ایفای نقش کارل مور، قهرمان این نمایشنامه، نشان می‌دهد.


 از 1892 تا 1895 مشغول کارآموزی در شعبه‌ی بانک منطقه‌ایِ برن در بی‌یل بود. سپس مدتی را در بازل گذراند. مادرش از ناراحتی روانی رنج می‌برد و پس دوره‌ی طولانی بیماری در سال 1894 از دنیا رفت. در سال 1894 به اشتوتگارت به نزد برادرش کارل رفت و در چند مؤسسه‌ی انتشاراتی به کارهای اداری پرداخت. تجربه‌ی ناموفقی در پیشه‌ی بازیگری از سر گذراند. پیاده به سوییس برگشت و در سال 1896 رسماً ساکن زوریخ شد. سال‌های بعدی را در ادارات مختلف به انجام خرده‌کارهای اداری گذراند. همین او را به یکی از نخستین نویسندگان سوییس تبدیل کرد که توصیفات زندگی کارمندی و اداری را وارد ادبیات کردند.


1912-1898
در 1898، یوزف ویکتور، منتقد ادبی معروف، اشعاری از والزر را در نشریهٔ سوییسیِ دِر بونت (Der Bund) منتشر کرد. این اشعار توجه فرانتس بلای را جلب کرد و همین باعث شد والزر را به محفل «هنر نو» وابسته به نشریه‌ی دی اینسل (Die Insel) معرفی کند. به‌تدریج اشعار و داستان‌های کوتاه متعددی از والزر در این مجله منتشر شد.
روبرت والزر تا 1905 عمدتاً ساکن زوریخ بود، هرچند مدام خانه عوض می‌کرد و گهگاه به تون، زولوترن، وینترتور و مونیخ می‌رفت. در 1903، خدمت نظام را به پایان برد و در آغاز تابستان همان سال، دستیار یک مهندس مخترع در نزدیکی زوریخ شد. بعدها در 1908، تجارب این دوره را در نگارش رمان دستیار (Der Gehulfe) به کار بست. نخستین کتاب او به نام مقالات فریتس کوخر را انتشارات اینسل در سال 1904 منتشر کرد.


در اواخر 1905، دوره‌ای را گذراند تا به عنوان پیشخدمت در قصر دامبراو در سیلس علیا مشغول کار شود. مضمون «پیشخدمتی» به یکی از مضامین مکرر آثار او –به‌ویژه رمان یاکوب فون گونتن (1909)- بدل شد. در 1905، محل سکونت خود را به برلین تغییر داد. برادرش کارل در آنجا مشغول تدریس نقاشی بود و او را محافل ادبیات و نشر و تئاتر معرفی کرد. نهایتاً والزر در یک شرکت هنری در برلین به سمت منشی گماشته شد.


 در برلین، رمان‌های خاندان تانر، دستیار و یاکوب فون گونتن را نوشت. هر سه رمان را انتشارات برونو کاسیرر چاپ کرد. علاوه بر این رمان‌ها، داستان‌های کوتاه متعددی نوشت و در آنها فضاهای عمومی را از منظر یک «پرسه‌زن» فقیر با زبانی سرخوش و درونگرا توصیف کرد. انتشار آثار او واکنش‌های خوبی در پی داشت. روبرت موزیل و کورت تاخولسکی نثر او را ستودند و هرمان هسه و کافکا او را از جمله نویسندگان محبوب خود اعلام کردند.
روبرت والزر در مجلات و روزنامه‌هایی نظیر شاون‌بونه داستان‌های کوتاه زیادی منتشر کرد. داستان‌های کوتاه او به نقطه‌ی قوت آثار تبدیل شد. عمده‌ی آثار او شامل داستان‌های کوتاهی می‌شود که به‌راحتی در دسته‌بندی مشخصی نمی‌گنجد. بعدها گزیده‌ی این داستان‌ها در کتاب مقالات (1913) و قصه‌ها (1914) منتشر شد.


 1929-1913
روبرت والزر در 1913 به سوییس بازگشت. مدت کوتاهی را در آسایشگاه روانی بل‌لی در کنار خواهرش لیزا –که در آنجا آموزگار بود- گذراند. در آنجا با رختشویی به لیزا مِرمِت آشنا شد و دوستی نزدیکی میان آنها شکل گرفت. پس از اقامت کوتاهی نزد پدرش در بی‌یل، به اتاقی زیر شیروانی در هتل بلاوئز کرویتز در بی‌یل نقل مکان کرد. پدرش در 1914 از دنیا رفت.
در بی‌یل داستان‌های کوتاه دیگری نوشت که در نشریات آلمان و سوییس منتشر شد و بعدها گزیده‌ی آنها در کتاب‌های پیاده‌روی (1917)، گزیده‌ی نثرها (1917)، حیات شاعران (1918)، زیلاند (1919)، و رُز (1925) بازنشر شد. روبرت والزر که تمام عمر را سرخوشانه به خانه‌به‌دوشی گذرانده بود، قدم در راه پیاده‌روی‌های بلند شبانه نهاد. عمده‌ی داستان‌های او در این دوره، یا حاصل مشاهدات گردشگری سرگردان در محله‌‌های غریبه است، یا مقالات شوخ‌طبعانه درباره‌ی نویسندگان و هنرمندان.
طی جنگ جهانی اول، روبرت والزر بارها به خدمت نظام رفت. در 1916، برادرش پس از مدتی بیماری روانی، در آسایشگاه والدائو از دنیا رفت. برادر دیگرش هرمان که استاد جغرافی در برن بود، در 1919 خودکشی کرد. والزر به انزوا فرو رفت و به دلیل وقوع جنگ جهانی اول، ارتباط او با آلمان کاملاً قطع شد. سخت کار می‌کرد ولی زندگی او کماکان به سختی می‌گذشت. در اوایل 1921 برای کار در مرکز اسناد ملی به برن رفت. از آن پس، بارها نقل مکان کرد و زندگی را در انزوا گذراند.
طی دوره‌ی اقامت در برن، آتش نوشته‌های او تیزتر شد. فرم نوشته‌های این دوره فشرده‌تر شد و از آنجا که با قلمی ریز و دشوار می‌نوشت، به «ریزنگاری» (Mikrogramme) مشهور شد. در این دوره اشعار، نثرها، نمایشنامه‌های کوتاه و رمان‌هایی نوشت که یکی از آنها سارق است. شادابی و درونگراییِ آثار نخستینش در این دوره به انتزاع گرایید. آثار این دوره‌ی روبرت والزر لایه‌های متعدد دارد؛ می‌توان آنها را نوشته‌های سطحی و دم‌دستی فرض کرد و یا به چشم ترکیبی پیچیده و سرشار از اشارات خواند. روبرت والزر هم از آثار جدی ادبیات و هم از کلیشه‌های مکرر ادبی تأثیر می‌گرفت، ولی آنها را چنان در آثار خود به کار می‌بست که تشخیص اصل از رونوشت، ممکن نبود. اغلب آثار او طی همین دوره‌ی اقامت در برن شکل گرفت.

 


1956-1929
در اوایل 1929، مدتی مبتلای اوهام و اضطراب بود و پس از فروپاشی عصبی، به اصرار خواهرش فانی، به آسایشگاه روانی والدائو در برن رفت. در پرونده‌ی پزشکی‌اش نوشته‌اند: «بیمار به اعتراف خودش، صداهایی می‌شنود.» بنابراین معلوم می‌شود خودخواسته به آسایشگاه نرفته است. تشخیص پزشکان در مورد بیماری او، شیزوفرنی جمود خلسه‌‌ای بود.   اوضاع روانی والزر در آسایشگاه به‌سرعت رو به بهبود نهاد و نوشتن از سر گرفت. بیش از پیش به شیوه‌ای از نوشتن که خودش «مدادنویسی» می‌‌نامید، گرایید. با دست‌خط بسیار ریزی به سبْک سوترلین می‌نوشت که اندازه‌ی حروف آن از یک میلی‌متر تجاوز نمی‌کرد. ورنر مورلانگ و برنارد اِشته نخستین کسانی بودند که سعی کردند این نوشته‌ها را رمزگشایی کنند. حاصل کار آنها انتشار مجموعه‌ای شش‌جلدی تحت عنوان از ناحیه‌ی مداد بود. او تا هنگامی که به آسایشگاه روانی هریساو در زادگاهش آپنزل آوس‌زِرهودن منتقل شد، دست از نوشتن نکشید. بعدها به کارل زیلیگ گفت: «مرا نه برای نوشتن، که برای دیوانه شدن به اینجا آورده‌اند.» دلیل دیگر این بود که با قدرت گرفتن نازی‌ها، امکان انتشار نوشته‌های او وجود نداشت.
یکی از دوستانش به نام کارل زیلیگ از 1936 به دیدن او می‌رفت. بعدها حاصل این گفت‌وگوها را در کتابی به نام گشت‌وگذارهایی با روبرت والزر منتشر کرد. زیلیگ کوشید با بازنشر برخی از آثار والزر، توجه خوانندگان را بار دیگر به سوی او جلب کند. پس از مرگ برادرش کارل در 1943 و خواهرش لیزا در 1944، زیلیگ قیم قانونی والزر شد. به‌رغم بهبود ظاهری اوضاع روانی والزر، روحیه‌ای بدعنق پیدا کرده بود و حاضر به ترک آسایشگاه نبود.
ترجمه‌ی انگلیسی رمان پیاده‌روی به قلم کریستوفر میدلتون در 1955، اولین و آخرین اثری بود که در طول حیاتش از او ترجمه شد. والزر که در آن دوره دیگر از یادها رفته بود، وقتی خبر انتشار ترجمه‌ی میدلتون را شنید، گفت: «خب... کار دنیا را ببین!» 
والزر عاشق پیاده‌روی‌های تنها و طولانی بود. در 25 دسامبر 1956، پیکر بیجان او را در میان برف‌ها در حوالی آسایشگاه یافتند. عکس‌های گرفته‌شده از پیکر بیجان او در میان برف، یادآور تصویر جنازهٔ یکی از شخصیت‌های نخستین رمانش، خاندان تانر، در میان برف است.


آثار روبرت والزر


امروزه آثار روبرت والزر را از زمره‌ی مهم‌ترین آثار ادبیات مدرنیستی می‌دانند. آثار او حاوی کاربرد جذاب و بدیع عناصر ادبیات آلمانیِ سوییس و آمیزه‌ای از تأملات شخصی و فرامتنی است. منظور از عناصر فرامتنی، تأملاتی در خصوص دیگر آثار ادبی است که ادبیات عامیانه و ادبیات والا را درمی‌آمیزد.
روبرت والزر هرگز به مکتب یا محفل ادبی خاصی تعلق نداشت؛ به‌استثنای حضور کوتاهی در محفل نویسندگان نشریه‌ی دی اینسل در جوانی. شهرت او در طول حیات، عمدتاً از قبل از جنگ جهانی اول تا نیمه‌ی نخست دهه‌ی 1920 بود. پس از نیمهٔ دوم این دهه، نام او –به‌رغم بازنشر آثارش به کوشش کارل زیلیگ- به‌سرعت به فراموشی سپرده شد.
به‌رغم ستایش‌های نویسندگان مشهور آلمانی همچون کریستیان مورگن‌اشترن، فرانتس کافکا، والتر بنیامین و هرمان هسه، نام او تا دهه‌ی 1970 از یادها رفته بود. از آن پس، تقریباً تمام آثارش دوباره منتشر شد. آثار روبرت والزر بر نویسندگان نسل بعد آلمان از جمله رور ولف، پیتر هانتکه، و. گ. زیبالد و ماکس گولت تأثیر گذاشت. انریکه بیلا-ماتاس، نویسندهٔ اسپانیایی، رمان دکتر پاسابنتو را در سال 2004 دربارهٔ روبرت والزر و دوره‌ی بستری او در هریسائو نوشت. در سال 2007، وویسلاو یووانویچ کتاب داستانی برای روبرت والزر را با الهام از زندگی و آثار او نوشت.


آثار روبرت والزر


•    یاکوب فون گونتن
•    سارق
•    رُز
•    دستیار
•    خاندان تانر
•    خرده‌نوشته‌ها
•    داستان‌های برلین
•    پیاده‌روی
•    گزیدهٔ اشعار
•    خاطرات دبستانی
•    نگریستن به عکس‌ها

 

کتاب وب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیاوش چاوشی

زندگینامه یوستین گوردر

یوستین گوردر روشنفکر نروژی رمان‌ها و داستان‌های کوتاه و کتاب‌هایی برای کودکان نوشته است. گوردر معمولاً داستان‌هایش را از نگاه کودکان و درباره‌ی احساس حیرت آنها در جهان می‌نویسد. یوستین گوردر در کتاب‌هایش سؤالات کودکان را به صورت داستان در داستان توضیح می‌دهد. معروف‌ترین اثر یوستین گوردر کتاب دنیای سوفی است. کتاب دنیای سوفی به 60 زبان ترجمه شده و بیش از 40 میلیون نسخه از آن به فروش رفته است.


زندگینامه یوستین گوردر

یوستین گوردر در سال 1952 در اسلو پایتخت نروژ به دنیا آمد. پدرش مدیر مدرسه و مادرش معلم و نویسنده‌ی کتاب‌های کودکان بود. یوستین گوردر در سال 1974 با سیری دانویگ ازدواج کرد. سپس به برگن رفتند و دو فرزند آنها در آنجا به دنیا آمدند.
یوستین گوردر و سیری دانویگ در سال 1997 جایزه سوفی را پایه‌گذاری کردند که جایزه‌ای به مبلغ 100000 دلار و مربوط به محیط زیست بود و تا سال 2013 هرساله اهدا می‌شد.
یوستین گوردر ابتدا در مدرسه‌ی کاتولیکی اسلو و بعد در دانشگاه اسلو در رشته‌ی زبان‌های اسکاندیناوی و الهیات تحصیل کرد. او قبل از اینکه وارد نویسندگی شود، در شهر برگن معلم مدرسه بود. یوستین گوردر همچنین فعالیت‌های دیگری داشته و در به مدت بیست سال مشغول فعالیت‌های زیست‌محیطی بوده است. جایزه سوفی تا سال 2013 هرساله به کسانی که در مسائل حفاظت از محیط زیست فعال بوده‌اند اهدا شده است. آخرین بار یوستین گوردر این جایزه را به بیل مک‌کیبون اهدا کرد. 
یوستین گوردر فعالیت‌های سیاسی نیز داشته و مهم‌ترین فعالیت او در این زمینه رسیدگی به مشکلات پناهندگان فلسطینی بوده است.

کتاب‌های یوستین گوردر

•    تشخیص و داستان‌های دیگر (1986)
•    قلعه‌ی قورباغه (1988)
•    راز فال ورق (1990)
•    دنیای سوفی (1991)
•    راز کریسمس (1992)
•    کتابخانه‌ی جادویی بیبی باکن (1993)
•    از پشت شیشه‌ی تار (1993)
•    آهای، کسی اونجاست؟ (1993)
•    زندگی کوتاه: نامه‌ای به آگوستین قدیس (1998)
•    مایا (1999)
•    دختر مدیر سیرک (2001)
•    دختر پرتقالی (2004)
•    کیش و مات (2006)
•    کوتوله‌های زرد (2006)
•    قصری در پیرنه (2008)
•    بستگی دارد (2012)
•    آنا: داستانی درباره‌ی آب‌وهوا و محیط زیست (2013)
•    آنتون و یوناتان (2014)
•    عروسک‌گردان (2016)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیاوش چاوشی

زندگینامه هاینریش بل: نویسنده‌ای که 2 جایزه ادبی بزرگ را گرفت

هنگام بررسی زندگینامه نویسندگان نمی‌توان هاینریش بل را جز برترین نویسندگان تاریخ ندانست. هاینریش بل (1985-1917) یکی از بزرگترین نویسندگان آلمان پس از جنگ جهانی دوم است. جایزه‌ی نوبل ادبیات در سال 1972 و جایزه‌ی گئورگ بوخنر در سال 1967 به هاینریش بل تعلق گرفت.

 

زندگینامه هاینریش بل

هاینریش بل در شهر کلن آلمان در یک خانواده‌ی کاتولیک به دنیا آمد. از جوانی با نازیسم مخالف بود و در دهه‌ی 1930 از ورود به جنبش جوانان هیتلری خودداری کرد. در سال 1942 با آنه‌ماری سش ازدواج کرد و با همکاری او چند کتاب از ادبیات انگلیسی و آمریکایی را به آلمانی ترجمه کرد. وارد خدمت نظام شد و در لهستان، فرانسه، رومانی، مجارستان و شوروی خدمت کرد. در این مدت چند بار زخمی شد و در سال 1945 توسط ارتش آمریکا دستگیر شد و به اردوگاه اسرای جنگی رفت.
بعد از جنگ وارد شغل آزاد خانوادگی شد ولی از کار خود راضی نبود و رو به نویسندگی آورد. از سی سالگی تمام زندگی خود را وقف نویسندگی کرد و اولین رمانش به نام قطار به موقع رسید (Der Zug war pünktlich) در سال 1949 منتشر شد. در سال 1949 وارد گروه 47 شد که مجمع نویسندگان آلمانی بود.


جوایز هاینریش بل


هاینریش بل نویسنده‌ی بسیار موفقی بود و جوایز و افتخارات بسیاری کسب کرد. در سال 1953 جایزه‌ی فرهنگ آلمان، جایزه‌ی رادیوی جنوب آلمان و جایزه‌ی منتقدان آلمان نصیب او شد. در سال 1955 جایزه‌ی بهترین رمان خارجی‌زبان فرانسه به او تعلق گرفت. در سال 1958 جایزه‌ی ادوارد فن در هایت و جایزه‌ی فرهنگستان هنر باواریا را برد و در سال 1959 جایزه‌ی بزرگ هنری وستفالیا و جایزه‌ی ادبی شهر کلن را به او تقدیم کردند و عضو فرهنگستان علوم و هنرهای ماینز شد.
در سال 1960، به عضویت فرهنگستان هنر باواریا درآمد. و برنده‌ی جایزه‌ی شارل ویون شد و در سال 1967 جایزه‌ی گئورگ بوخنر را برد. در سال 1972 جایزه‌ی نوبل ادبی به او تعلق گرفت. هاینریش بل از سال 1971 تا 1973 رئیس بنیاد بین‌المللی پن بود. 

 

کتاب‌های هاینریش بل


کتاب‌های هاینریش بل به بیش از 30 زبان مهم دنیا ترجمه شده است و یکی از معروف‌ترین نویسندگان زبان آلمانی در سرتاسر دنیاست. معروف‌ترین کتاب‌های او عبارت‌اند از: بیلیارد در ساعت نه و نیم (1959)، و حتی یک کلمه هم نگفت (1953)، نان آن سال‌ها (1955)، عقاید یک دلقک (1963)، سیمای زنی در میان جمع (1971) و آبروی از دست رفته کاترینا بلوم (1974).
در عین تنوع مضامین و محتوای آثارش، برخی موضوعات در آثار او بارها تکرار می‌شود. بسیاری از رمان‌ها و داستان‌های هاینریش بل درباره‌ی تلاش آدم‌ها برای حفظ زندگی خصوصی و شخصی در فضای ملتهب جنگ و تروریسم و دعواهای سیاسی و فضاهای در حال تغییر اقتصاد و جامعه است. در بسیاری از کتاب‌های هاینریش بل شخصیت‌های سرسختی را می‌بینیم که در برابر سازوکارهای دولتی مقاومت می‌کنند.


کتاب‌های هاینریش بل به زبان فارسی:


در سال‌های اخیر بسیاری از کارهای مهم هاینریش بل به فارسی ترجمه شده و بسیار مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته است. از جمله به کتاب‌های زیر می‌توان اشاره کرد:
•     قطار به موقع رسید. ترجمه کیکاووس جهانداری. نشر چشمه.
•    آبروی از دست رفته کاترینا بلوم. ترجمه شریف لنکرانی. نشر خوارزمی.
•    بیلیارد در ساعت نه و نیم. ترجمه کیکاووس جهانداری. نشر ماهی.
•    سرفه در کنسرت. ترجمه علی عبداللهی. مجله همشهری داستان.
•    سیمای زنی در میان جمع. ترجمه مرتضی کلانتریان. نشر آگاه.
•    عقاید یک دلقک. ترجمه شریف لنکرانی. انتشارات علمی و فرهنگی.
•    عقاید یک دلقک. ترجمه محمد اسماعیل زاده. نشر چشمه.
•    نان آن سال‌ها. ترجمه سیامک گلشیری. نشر مروارید.
•    و حتی یک کلمه هم نگفت. ترجمه حسین افشار. نشر آبی.
•    در دره نعره‌های تندرگون. ترجمه مهرداد مهربان و بهرام فرهمندپور. نشر علم.
•    میراث. ترجمه سیامک گلشیری. نشر مروارید.
•    گوسفندان سیاه. ترجمه محمد چنگیز. نشر نقش خورشید.


 

درباره آثار هاینریش بل


می‌توان گفت مهم‌ترین کتاب هاینریش بل کتاب سیمای زنی در میان جمع است  و تمام تجربیات ادبی و اجتماعی‌اش را در این کتاب یکجا عرضه می‌کند. جایزه‌ی نوبل ادبی برای همین کتاب به او رسید. در کتاب سیمای زنی در میان جمع شخصیت انسانی را توصیف می‌کند که در زندگی روزمره‌اش درگیر مسائل غیرانسانی از جمله سرمایه‌داری، فاشیسم و کلیسا می‌شود.
کتاب آبروی از دست رفته کاترینا بلوم دنباله‌ی همین موضوعات است. در عنوان فرعی کتاب آمده است: «خشونت از کجا شروع می‌شود و به کجا می‌رسد.» هاینریش در ابتدای کتاب آبروی از دست رفته کاترینا بلوم می‌گوید: «اشخاص و موضوع این کتاب ساختگی است. اگر در شرح برخی از روش‌های روزنامه‌نگاری، شباهت‌هایی با روش روزنامه‌ی مشهور ”بیلت“ مشاهده می‌شود، این شباهت‌ها نه عمدی است و نه اتفاقی؛ بلکه غیرقابل اجتناب است.»
  کتاب بیلیارد در ساعت نه و نیم وقایع‌نگاری یک روز از زندگی خانواده‌ای سرشناس در آلمان پس از جنگ است؛ خانواده‌ای که معماری در آن عملاً به شغلی موروثی بدل شده ولی حتی بعد از یک و نیم قرن حضور در طبقه‌ی فرهیخته‌ی جامعه، هنوز در برابر مسئله‌ی «ساختن یا خراب کردن» به جوابی قطعی نرسیده است. کتاب بیلیارد در ساعت نه و نیم، هشتمین و پیچیده‌ترین کتاب هاینریش بل است و در سال 1959 منتشر شد. کتاب روایتی غیرخطی دارد که از درون ذهن شخصیت‌ها روایت می‌شود و کمی طول می‌کشد تا خواننده با روند غیرخطی داستان خو بگیرد. اما همین که در فضای آن قرار گرفت، در لذت و هیجانی غرق می‌شود که با تمام شدن کتاب هم او را رها نمی‌کند.
کتاب عقاید یک دلقک پرفروش‌ترین و معروف‌ترین کتاب هاینریش بل در زبان فارسی است و بارها ترجمه‌های مختلف آن را ناشران متفاوت منتشر کرده‌اند. قهرمان کتاب عقاید یک دلقک، دلقکی است به نام هانس شنیر که تمام داستان از زبان او روایت می‌شود. او جامعه‌ی پیرامون را به ساده‌ترین زبان نقد می‌کند. 
هاینریش بل کتاب و حتی یک کلمه هم نگفت را از 4 آوریل 1953 به صورت پاورقی در روزنامه‌ی فرانفورتر آلگماینه منتشر کرد و بعد از آنکه به صورت رمان منتشر شد مورد استقبال شدید خوانندگان قرار گرفت به سرعت به چاپ دوم رسید. هاینریش بل در این کتاب هم مانند کتاب عقاید یک دلقک مذهب و سیاست را نقد می‌کند.   
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیاوش چاوشی

زندگینامه جورج اورول

جورج اورول در هند و به طور اتفاقی فقط در فاصله دویست و پنجاه مایلی از جایی به دنیا آمد که همسر دومش، سونیا برونل، متولد شد ولی در سال 1904 و درست زمانی که جورج تقریبا یک سالش بود به همراه مادر و خواهر بزرگترش، مارجری، رهسپار انگلستان شدند تا ساکن آن جا شوند. بین این سال و ژوئن سال 1912 یعنی وقتی پدر اورول در سن پنجاه و پنج سالگی بازنشسته شد و به انگلستان برگشت تا با خانواده‌اش سر کند، جرج فقط سه ماه او را دید آن هم وقتی ریچارد بلر در تابستان سال 1907 برای مرخصی به انگلستان رفت. ورود پدری غریبه به زندگی او آن هم در سن هشت سالگی کم کم باید اعصاب خردکن بوده باشد. جاسینتا بادیکام، دوست دوران کودکی اورول، آقای بلر را آدمی " نامهربان" توصیف نمی‌کرد و به گفته او، بلر هرگز دست روی پسرش بلند نکرد "ولی به نظرم بچه‌ها را چندان درک نمی‌کرد و زیاد به آن‌ها بها نمی داد. گذشته از این، او تا سن پنجاه سالگی به ندرت پسرش را دید و انگار همیشه از همه ما انتظار داشت که سر راهش نباشیم؛ ما هم از خدا خواسته و با کمال میل اطاعت امر می‌کردیم."


چون اورول بیشتر وقتش را در مدرسه شبانه‌روزی سپری می‌کرد، باید حشر و نشر او با پدرش کم بوده باشد. جورج از سال 1904 که او به انگلستان آمد تا اوت سال 1927 که از برمه برگشت، یعنی از سن یک تا بیست و چهار سالگی، پدرش را سه ماه و آن هم سال  1907 دید (یعنی وقتی چهار سالش بود). بعد جمعا کمتر از دو سال در زمان تعطیلات مدرسه بین سال‌های 1912 و 1917 و نه ماه هم در سال 1922 یعنی همان وقتی که کالج ایتون را رها کرد و از راه دریا به برمه رفت؛یعنی در مجموع کمتر از سه سال با پدرش بود. اورول بعد از اخراجش از بیمارستان کاتج آکسبریج  در ماه ژانویه تا اکتبر سال 1934 یعنی وقتی کار پاره وقتی در کتابفروشی "کنج عاشقان کتاب"  پیدا کرد، نزد خانواده اش به شهر ساوت‌وود رفت تا در آنجا بماند. در این مدت که طولانی‌ترین دوره اقامت او بود، پدر و پسر صرفا سوهان روح هم بودند و در همین دوران بود که اورول رمان دختر کشیش  را نوشت.


تصور این که درک رمان آس و پاس‌ها در پاریس و لندن  برای پدر و مادر او و خصوصا پدرش دشوار بوده، کار سختی نیست و ریچارد بلر کتاب  روزهای برمه  را نمونه درجه یک خیانت روشنفکران می‌دانست. حتی احتمالا حال و هوای ضدامپریالیستی رمان چندان باب میل مادر او که خانواده‌اش ارتباط تجاری نزدیکی با برمه داشتند نبود. والدین جرج به احتمال قریب به یقین از این موضوع که ماحصل تقلای پسرشان برای امرار معاش کتاب‌هایی بود که به گرد پای آثار پرفروش نمی‌رسیدند، پاک گیج بودند. گذشته از این، تجربه اورول در اسکله ویگان هم احتمالا به اندازه کافی برایشان عجیب و غریب بود. مابل فیرز که در چاپ رمان  آس و پاس‌ها در پاریس و لندن نقش محوری داشت، به خاطر می‌آورد که اورول عاشق خانواده‌اش بود ولی چون کار خود در نیروی پلیس برمه را رها کرده بود، آن‌ها را کاملا مایوس کرده بود. این دلسردی برای او غم بزرگی بود چون این واقعیت که هرگز انتظارات پدرش را برآورده نمی‌کرد، همیشه خدا آزارش می‌داد. با این همه، آن طور که سر ریجارد ریز می‌گوید اورول با رضایت خاطر عمیق به دوستش گفته بود که او و پدرش قبل از فوت آقای بلر با هم آشتی کرده بودند. او طبق رسم و رسومات معمول، با قراردادن دو سکه روی پلک‌های پدرش چشمان او را بسته بود، بعد هم چون خجالت می‌کشید و نمی‌دانست که بعد از مراسم تشییع جنازه با سکه‌ها چه کند، آن‌ها را به دریا انداخته بود. اورول از ریچارد ریز پرسیده بود "فکر می‌کنی کسی پیدا می‌شود که حاضر شود سکه‌ها را در جیبش بگذارد؟" او در نامه‌ای به تاریخ چهارم ژوئیه سال 1939 به وکیلش گفت که پدرم بعدها "مثل سابق از من مایوس نبود" و توضیح داد که چگونه آخرین حرف‌های او قبل از این که هوشیاری‌اش را کاملا از دست بدهد، همان کلماتی بودند که خواهر جرج از یکی از نقدهای مثبت در بارۀ رمان هوای تازه  به قلم برادرش برای پدر خوانده بود.
جرج در کودکی به هیچ تشویقی برای کتاب‌خواندن احتیاج نداشت و به همراه جاسینتا شراکتی کتاب می‌خواندند و این کار تاثیر طولانی‌‌مدتی بر او گذاشت. در خانه بادیکام‌ها بود که او به کتاب  آرمانشهر مدرن  نوشته هربرت جرج ولز برخورد و آن قدر شیفته آن شد که رابرت، پدر جاسینتا، نسخه‌ خودش از این کتاب را به او بخشید. جاسینتا به خاطر می‌آورد که اورول بین سن یازده تا سیزده سالگی به او گفته بود که روزی کتابی مثل  آرمانشهر مدرن خواهد نوشت، هدفی که شاید بتوان با صرفا اندکی گزافه‌گویی رمانتیک در لحظه شکل گیری ایدۀ نوشتن رمان هزار و نهصد و هشتاد و چهار مشاهده کرد. کتاب دیگری که جاسینتا و جرج دلشان می‌خواست به اتفاق هم بخوانند قصه پیگلینگ بلاند(1913)  نوشته بیترکس پاتر بود که در اصل کتاب گینی خواهر جاسینتا بود ولی آن طور که جاسینتا به یاد دارد، گرچه جرج و او سن و سالشان برای خواندن این کتاب بیش از حد زیاد بود، "همیشه خدا عاشق آن بودیم و خوب به خاطر دارم یک بار که سرما خورده بودم، اورول دو بار از اول تا آخر آن را برایم روخوانی کرد تا شادم کند. ما عادت داشتیم  در لحظاتی که سرخوش بودیم همدیگر را پیگلینگ بلاند و  پیگویگ صدا بزنیم. "همان طور که جاسینتا می‌گوید پیگلینگ بلاند با آن خوک‌هایش که مثل انسان‌ها روی پاهای عقبی‌شان راه می‌روند، در پس رمان مزرعه حیوانات اورول نهفته است. آرمانشهر مدرن و پیگلینگ بلاند هر دو خیلی زودتر از شروع حرفه نویسندگی اورول منتشر شده بودند. وقتی او در کالج ایتون بود، در چاپ نشریات مدرسه‌ای مثل تایمزانتخاباتی ، روزهای کالج  و حباب و فریاد  نقش داشت. آثار او در این نشریه‌ها فاقد امضا هستند ولی یک داستان که مطمئنا می‌توان آن را به اورول نسبت داد، "سرکی به آینده"  است که سوم ژوئن سال 1918 در شماره چهارم مجله تایمزانتخاباتی منتشر شد.


اورول از آن تیپ نویسنده‌هایی بود که مطالعه و تجربه گنجینه‌ای ابدی در اختیارش گذاشته بود و برای مدت‌های مدید توانست از آن بهره‌مند شود. بنابراین، در اعماق زوایای ذهنش و وقتی شش ماهه آخر عمرش نکاتی را برای کارگزار ادبی‌اش آماده می‌کرد، یادش آمد که هنگام ویرایش رمان روزهای برمه برای انتشارات پنگوئن در سال 1944 هیچ تغییری در متن آن اعمال نکرده بود. با این حال او تغییر مدنظرش یعنی تبدیل "زانو زد"  به "نشست"، را قبلا اعمال کرده بود اما خیلی قبل‌تر از آن یعنی وقتی مجبور شده بود بعد از چاپ اول این کتاب در نیویورک دوباره آن را اصلاح کند تا گیرهای قانونی کشور انگلستان به آن را رفع کند.


اورول دسامبر سال 1921 کالج ایتون را ترک کرد و هفتم آوریل سال 1922 خواستار پیوستن به نیروی پلیس امپراتوری هند و رقابت در آزمون سال 1922 آن شد. او ژانویه سال بعد، در کلاس کنکور در شهر ساوت‌وود ثبت نام کرد تا خود را برای آزمون آماده کند. اورول از میان بیست و نه داوطلب قبولی، هفتم شد و بهترین نمرات او در دروس امتحانی از نمره دو هزار عبارت بودند از درس لاتین 1782، زبان یونانی 1703، زبان انگلیسی 1372 و زبان فرانسه 1256. او فقط آزمون سوارکاری را با نمره صد و چهار از دویست از سر گذارند در حالی که نمره قبولی صد بود.
شاید در ظاهر ارزش زبان‌های لاتین، یونانی و فرانسه به دور از نیازهای یک افسر نیروی پلیس در برمه‌ یعنی جایی بود که اورول برای خدمت انتخاب کرده بود ولی موفقیت او ثابت کرد از توانی برخوردار بود که می‌توانست از آن در برمه، فرانسه و اسپانیا کمال استفاده را ببرد و آن، استعداد یادگیری زبان بود. اورول زبان‌های برمه‌ای و هندی را یاد گرفت و حتی به زبان خیلی دشوار شاو-کارن مسلط شد. یکی از انگیزه‌های یادگرفتن این زبان‌ها، جایزه هزار روپیه‌ای بود که برای قبولی در هر آزمون به داوطلب داده می‌شد. او هشت منصب شغلی مختلف در برمه داشت و آخرین آن‌ها در شهر کاتا، از بیست و سوم دسامبر سال 1926 تا دوازدهم ژوئیه سال بعد بود یعنی وقتی او برمه را برای گذراندن دوره مرخصی پنج ماه و بیست روزه در انگلستان ترک کرد.  اورول از بیست و هفتم نوامبر سال 1922 تا یک سال بعد که به مایمو رفت و همچنین از هفدهم دسامبر سال 1923 به مدت پنج هفته در شهر ماندلی در برمه خدمت کرد. اورول دوازدهم جولای سال 1927 برمه را جهت رفتن به مرخصی‌ ترک کرد، در مارسی از کشتی‌ پیاده شد و مابقی سفرش را زمینی و از طریق خاک فرانسه طی کرد. او به عنوان یک ضدامپریالیست دو آتشه و ضدنژادپرست به انگلستان برگشت و همان طور که در رمان جاده‌ای به اسکله ویگان می‌نویسد: "به حدی از امپریالیسمی که به آن خدمت می‌کردم بیزار بودم که زبانم از بیان قاصر است."

وقتی اورول از برمه برگشت، مدتی را پیش عمه لیلیانِ جاسینتا بادیکام در شارپشایر ماند و سپتامبر را با خانواده‌اش در شهر کورنوال به سر بُرد. در آنجا تصمیم گرفت دیگر به برمه برنگردد و یکم ژانویه سال 1928 با نیروی پلیس امپریالیستی هند وداع کرد.او در پاییز سال 1927، مجموعه‌ای از  سفرها به منطقه ایست‌اند لندن را آغاز کرد و سپس در تاریخ نامعلومی در بهار سال 1928 به پاریس رفت تا روی نوشتن تمرکز کند.

همان طور که درباره هر نویسنده‌ای و به خصوص اورول صدق می‌کند، همه تجارب به دردخورند. در مورد او، وقتی برمه را ترک کرد و تصمیم گرفت خود را به عنوان نویسنده مطرح کند، مهم‌ترین تجربه‌های زندگی‌اش، غوطه خوردن در "اعماق ژرف‌تر" در انگلستان و پاریس، سفر به شمال انگلستان در سال 1936، سفر به اسپانیا در سال 1937 و شاید هم سال‌های خدمت در شبکه بی‌بی‌سی از سال 1941 تا 1943 بود که اهمیت آن‌ها دست کم گرفته شده است. اورول توانست زندگی ارزانی در پاریس داشته باشد، در آنجا خویشاوندانی داشت: خاله نلی لیموزین عزیز دلش که احتمالا به او کمک کرد اتاقی در پلاک ششم "خیابان گلدان آهنین"  در ناحیۀ پنجم پاریس دست و پا کند، و همسرش، یوژین آدام که متخصص زبان اسپرانتو بود. ظاهرا اورول به دیدن آن‌ها می‌رفت ولی از لحاظ مالی تیغشان نمی‌زد. لوئی بنیر که مثل یوژین آدام در انقلاب اکتبر سال 1917 در پتروگراد نقش داشت و سال 1922 به همراه آدام انجمن جهانی اسپرانتوی کارگران  را در پراگ تاسیس کرده بود، اورول را در منزل آدام ملاقات می‌کرد. جورج "با صدای بلند و به طور جدی با شوهر خاله‌اش" بگومگو می‌کرد و انقلاب و نظام کمونیستی را تحسین می‌کرد که آدام چند سال قبل‌‌ از آن و بعد از دیدار از شوروی، رهایش کرده بود چون در آنجا به جای سوسیالیسم "زندان آینده را دیده بود....  بنابراین آن‌ها در حضور خاله، دست به یقه شده بودند."


اورول طی سه سال بعد از بازگشت از پاریس درست قبل از کریسمس سال 1929 به ولگردی مشغول بود و با آس و پاس‌ها می‌پلکید. اقامت دو ماهه اورول در شمال انگلستان و سفر او به  اسپانیا برای شرکت در جنگ داخلی اسپانیا نقطه عطفی در دانش سیاسی او، شکوفایی‌‌اش به عنوان نویسنده و همچنین سلامتی‌اش بود.
 وقتی دوست اورول، سر ریچارد ریز که بعدها کارگزار ادبی‌ او شد، در آوریل سال 1937 و درست قبل از شروع جنگی که باعث انحلال حزب کارگران ضد استالینیست اتحاد مارکسیستی شد  (که معمولا به عنوان "پوم"  از آن یاد می‌شود)  وارد بارسلونا شد، سراغ الین، همسر اورول که در دفتر این اتحاد کار می‌کرد رفت. وضعیت روحی بسیار عجیب الین، ریز را بهت‌زده کرد. "به نظرم منگ، پریشان‌حال و گیج می‌آمد و چون اورول در خط مقدم بود، تصور کردم دلواپسی‌اش برای او باعث این حال و روز عجیب شده بود. ولی وقتی شروع به گپ‌زدن درباره خطر دیده‌شدن من با او در خیابان کرد این توضیح دیگر به دردم نخورد. البته در واقعیت، آن طور که بعدا فهمیدم، الین اولین کسی بود که آثار زندگی‌ زیر یوغ بیم سیاسی را در او به عینه دیدم.
باب ادواردز، فرمانده قشون بریتانیا در اسپانیا، در برنامه تلویزیونی شبکه بی‌بی‌سی که آوریل سال 1960 پخش شد، انزجار اورول از موش‌هایی را توصیف می‌کند که سنگرها را تسخیر کرده‌ بودند. "او از موش وحشت‌ داشت." یک بار، یک "موش خیلی ماجراجو مدتی رفت روی مخش، او هم تفنگش را درآورد و در جا به حیوان شلیک کرد. صدا در محدوده زاغه‌ها و سنگرها طوری پیچید که "کل جبهه و هر دو طرف درگیر شدند" و شلیک توپ‌ها، تخریب آشپزخانه‌ و دو مینی‌بوس حامل آذوقه را برای سربازان آی‌ال‌پی/پوم به ارمغان آورد. 
به احتمال قریب به یقین این جنگ اسپانیا بود که اورول را در مسیری قرار داد که تاثیر مهمی بر آثارش گذاشت، آثاری که تا مدت‌های مدید باید در آن کنکاش کرد. دغدغه اصلی اورول پس از بازگشت به انگلستان نوشتن کتابی درباره تجربیاتش در اسپانیا بود ولی او همچنان به نوشتن مقاله و نقد ادامه داد.
اورول در مقاله "چرا می‌نویسم" چهار دلیل برای نوشتن می‌آورد که عبارت‌اند از: خودخواهی محض، شوق زیبایی‌شناختی، غریزه تاریخی (اشتیاق به دیدن همه چیز آن طور که واقعا هست) و هدف سیاسی (هل‌دادن دنیا به مسیری خاص). این مقاله کوتاه دومین، سومین و چهارمین هدف را محقق می‌کند (و شاید هم اولین دلیل را اما فقط اورول می‌تواند این موضوع را ثابت کند).


اورول در ساعات آغازین روز شنبه، بیست و یکم ژانویه سال 1950 به دلیل خونریزی شدید ریه در بیمارستان کالج دانشگاهی درگذشت. فرشته مرگ سریع به سراغش آمد و گرچه سونیا بیشتر روز را با او بود، جرج هنگام رفتن تنها بود. او مطابق آدام و رسوم کلیسای انگلستان و همان طور که خود در وصیتنامه‌اش در هجدهم ژانویه سال 1950 خواسته بود در کلیسای "آل سنتزِ ساتُن کورتنی" در برکشایر به خاک سپرده شد و دوید آستور تشریفات لازم را انجام داد.
واربورگ در آگهی فوت اورول که یازدهم فوریه 1950 در مجله بو‌ک‌سِلِر  منتشر شد، گفت که او هنگام مرگ خیال نوشتن دو رمان جدید و مقاله‌ای طولانی درباره جوزف کنراد را در ذهن داشت و خود اورول هم به سونیا گفته بود که فکر نوشتن دو رمان را در سر می‌پروراند. واربورگ بعد از دیدن او در پانزدهم ژوئن سال 1949 در کرانهام، به مدیران همکارش گفت که اورول " یک رمان کوتاه سی هزار تا چهل هزار کلمه‌ای" را فرمول‌بندی کرده بود، "که یک رمان شخصیت است تا ایده " و محل وقوع آن در برمه بود.


کتاب‌های جورج اورول


1. روزهای برمه (1934)
2. دختر کشیش (1935)
3. به آسپیدیستراها رسیدگی کن (پول و دیگر هیچ) (1936)
4. هوای تازه(گریز) (1939 )
5. قلعه حیوانات (1945)
6. 1984: هزار و نهصد و هشتاد و چهار  (1949)
7. آس و پاس‌ در پاریس و لندن (1933)
8. جاده به‌سوی اسکله ویگان (1937)
9. درود بر کاتالونیا (1938)
10. یک فنجان چای دبش ( 1946)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیاوش چاوشی

زندگینامه الیف شافاک

الیف شافاک نویسنده‌ی فمینیست ترکیه‌ای و فعال حقوق زنان در سال 1971 در استراسبورگ فرانسه به دنیا آمد. او پس از پایان تحصیلات در دانشگاه آنکارا، سال‌هاست به تدریس در دانشگاه‌های مختلف مشغول بوده و اکنون در دانشگاه آکسفورد تدریس می‌کند.
الیف شافاک به دو زبان ترکی و انگلیسی کتاب‌هایی دارد و تا امروز 16 کتاب نوشته است که 10 تای آنها رمان است. رمان‌هایی از قبیل حرام‌زادهٔ استانبول، ملت عشق و سه دختر حوا. کتاب‌های او به 49 زبان در سرتاسر دنیا ترجمه شده و موفق به دریافت نشان شوالیه در ادبیات و هنر شده است. او همچنین فعال سیاسی حقوق زنان و اقلیت‌هاست. 
پدر الیف شافاک، نوری بیلگین نام داشت که فلسفه خوانده بود و مادرش شافاک آتایمان، دیپلمات بود. الیف شافاک نام مادرش را به عنوان نام رسمی خود انتخاب کرد که به فارسی همان «شفق» است. 


الیف شافاک تا امروز 16 کتاب نوشته که 10 تای آنها رمان است.

                                                                                                                                                                                                                                                               رمان‌های الیف شافاک:

 اولین رمان او پنهان (Pinhan) نام داشت و در سال 1998 برندهٔ جایزهٔ مولانا شد که به بهترین آثار عرفانی در ادبیات ترکیه تعلق می‌گیرد. بعد از آن رمان آینه‌های شهر (Şehrin Aynaları) را نوشت که دربارهٔ یک خانوادهٔ یهودی در اسپانیای قرن هفدهم است که تغییر آیین می‌دهند. رمان بعدی الیف شافاک که خوانندگان زیادی را برای او به ارمغان آورد، محرم (Mahrem) نام داشت و در سال 2000 عنوان بهترین رمان را از جایزهٔ یونیون دریافت کرد. پس از آن، آپارتمان شپش را در سال 2002 نوشت که در سال 2005 در فهرست بهترین رمان‌های خارجی نشریهٔ ایندیپندنت قرار گرفت.
اولین رمانی که الیف شافاک به انگلیسی نوشت، قدیس جنون در شرف وقوع نام داشت. دومین رمان انگلیسی او حرام‌زادهٔ استامبول بود که دولت ترکیه انتشار آن را در این کشور ممنوع کرد. دادگاه ترکیه به دلیل سخنانی که دربارهٔ نسل‌کشی ارامنه در این رمان آمده است او را به «توهین به ترک‌ها» متهم کرد. به گفتهٔ نشریهٔ گاردین، این اولین رمان ترکی است که مستقیماً از نسل‌کشی ارامنه در اواخر حکومت عثمانی نام می‌برد.
الیف شافاک پس از به دنیا آمدن دخترش در سال 2006، دچار افسردگی پس از زایمان شد و در رمان شیر سیاه (Siyah Süt) دربارهٔ تجربهٔ این دوره نوشت. او در این رمان، زیبایی‌ها و دشواری‌‌های مادر بودن را به دقت واکاوی می‌کند.
رمان بعدی او یعنی ملت عشق (Aşk) دربارهٔ مفهوم عشق از نگاه ماجرای رابطهٔ شمس و مولانا و پیوند آن با زندگی زنی در آمریکای معاصر است. این رمان در ترکیه بیش از 750000 نسخه به فروش رفت و در فرانسه به عنوان بهترین رمان خارجی برندهٔ جایزهٔ الف شد. الیف شافاک پس از ملت عشق، رمان شرف (Honour) را نوشت که دربارهٔ یک قتل ناموسی است و درگیری‌های خانواده‌ای حول مسئلهٔ خانواده، عشق، آزادی و مردسالاری را روایت می‌کند. این رمان نیز در سال 2012 برندهٔ جایزهٔ آسیایی مردان و در سال 2013 برندهٔ جایزهٔ ادبی زنان شد. رمان بعدی او به نام شاگرد معمار (Architect’s Apprentice) دربارهٔ زندگی معمار صنعان، مشهورترین معمار دورهٔ عثمانی است. این رمان روایت‌گر زندگی کودکی به همراه فیلش در دنیای رنگارنگ تمدن عثمانی است. 
به گفتهٔ ساندی تایمز، الیف شافاک همیشه دوست دارد مرزها را کمرنگ کند؛ مرزهای میان نژادها، ملیت‌ها، فرهنگ‌ها، جنسیت‌ها. آیریش تایمز او را جذاب‌ترین نویسندهٔ ترکیه برای خوانندگان غربی نامیده است. نویسندهٔ نیویورک تایمز معتقد است الیف شافاک استاد توصیف  و روایت دنیای پنهان کوچه‌پس‌کوچه‌های استامبول است. دنیایی که ردپای فرهنگ‌های گوناگون دورهٔ عثمانی هنوز در خانواده به چشم می‌خورد.
آخرین رمان الیف شافاک با نام سه دختر حوا (Three Daughters of Eve) در سال 2017 منتشر شد. داستان این رمان در فاصلهٔ استامبول و آکسفورد و از سال‌های دههٔ 1980 تا امروز اتفاق می‌افتد و قصهٔ ایمان و دوستی، سنت و مدرنیته، عشق و خیانت‌های غیرمنتظره است. صدیق خان، شهردار لندن، در فاینانشال تایمز نوشت که این بهترین کتابی بود که در سال 2017 خوانده است. سیری هاست‌وت نوشت: «الیف شافاک در این رمان خطرات و سردرگمی‌های ناشی از گیر افتادن در فضاهای بینابینی را به ما گوشزد می‌کند. پَری، قهرمان رمان، در انتخاب میان پدر و مادرش، در میان عشق و نفرت نسبت به استاد پرجذبهٔ دانشگاه،  و میان وسوسه‌های کفر و ایمان گیر کرده است. الیف شافاک در رمان سه دختر حوا تمام کلیشه‌های ذهنی ما دربارهٔ شرق و غرب، آزادی و ستم، و درست و غلط را به هم می‌ریزد.»
کتاب‌های غیرداستانی
آثار غیرداستانی الیف شافاک شامل مقالاتی در حوزه‌های مختلف می‌شود. از جمله تعلق فرهنگی، هویت، جنسیت، سیاست زندگی روزمره، ادبیات چندفرهنگی، و هنر همزیستی. این مقالات در قالب مجموعه‌هایی به چاپ رسیده است: جزر و مد (2005)، فرارپرست (2010)، شمس‌پاره (2012)، و تو تنهایی (2017).

 

    

 

    

 

    

 

    

جوایز الیف شافاک:


-    شاگرد معمار: نامزد نهایی جایزهٔ اونداتی (2015)
-    شاگرد معمار: نامزد جایزهٔ رمان تاریخی والتر اسکات (2015)
-    شرف: برندهٔ دوم جایزهٔ اسکاپاد فرانسه (2014)
-    شرف: نامزد جایزهٔ ادبی ایمپک دابلین (2013)
-    شرف: برندهٔ جایزهٔ روله ده وایاژور (2013)
-    شرف: نامزد جایزهٔ داستان زنان (2013)
-    شرف: نامزد جایزهٔ آسیایی مردان (2012)
-    ملت عشق: نامزد جایزهٔ ادبی ایمپک دابلین (2012)
-    ملت عشق: جایزهٔ الف (2011)
-    حرام‌زادهٔ استامبول: نامزد جایزهٔ داستانی آرنج لندن (2008)
-    محرم: نامزد جایزهٔ بهترین داستان خارجی ایندیپندنت (2007)
-    آپارتمان شپش: نامزد نهایی بهترین جایزهٔ خارجی ایندیپندنت (2005)
-    محرم: برندهٔ جایزهٔ بهترین رمان ترکیه‌ای یونیون (2000)
-    پنهان: برندهٔ جایزهٔ بزرگ مولانا (1998)


 

مصاحبه با الیف شافاک دربارهٔ کتاب ملت عشق

 

پرسش - چه چیز باعث شد داستانی دربارهٔ رابطهٔ شمس و مولانا بنویسید؟ آیا به خاطر تأثیر اشعار مولانا بوده؟


    نقطهٔ شروع من مفهوم عشق بود. به همین سادگی.  می‌خواستم رمانی دربارهٔ عشق بنویسم؛ ولی عشق معنوی. بی‌‌شک وقتی چنین هدفی در پیش باشد، کار آدم به مولانا می‌کشد که صدای عشق است. اشعار و فلسفهٔ او همیشه بر من تأثیرگذار بوده. حرف‌های او مرزهای زمانی و فرهنگی را زیر پا می‌گذارد و بی‌واسطه بر آدم تأثیر می‌گذارد. هرگز نمی‌توان از خواندن آثار او دست کشید. مثل یک سفر بی‌پایان است.


- چه شد که تصمیم گرفتید کتاب ملت عشق را به این صورت بنویسید؟ به صورت رمانی چندصدایی از زبان راوی‌های متعدد؟
حقیقت در رمان، چیز ثابتی نیست. سیال است، خشک نیست. با تغییر شخصیت، تغییر می‌کند. برخلاف دنیای سیاست، دنیای ادبیات با ابهام و تکثر و انعطاف‌پذیری سروکار دارد. جالب اینجاست که این خصلت ادبیات کاملاً با عالم تصوف همخوان است.  صوفی نیز مانند هنرمند در دنیایی سیال به سر می‌برد. در تصوف، هرگز نباید به نفس متکی بود و باید تکثر و تحول مدام عالم را به رسمیت شناخت. بنابراین تصمیم گرفتم این نکته را در نوشتن رمان هم رعایت کنم.
- آیا پژوهشی هم برای نوشتن رمان انجام دادید؟ چقدر تخیل خودتان را در واقعیت‌های تاریخی دخالت دادید؟
وقتی آدم دربارهٔ شخصیت‌های تاریخی می‌نویسد، در شروع کمی احساس ترس دارد. چراکه این کار با نوشتن دربارهٔ شخصیت‌های خیالی فرق دارد. برای همین قبل از شروع خیلی تحقیق کردم. البته این موضوع برای من تازگی نداشت. پایان‌نامهٔ کارشناسی ارشدم را در این باره نوشته بودم و از بیست سالگی دربارهٔ آن چیزهایی می‌خواندم. بنابراین از قبل ذهنیت و زمینه‌ای داشتم. بعد از یک دوره مطالعه و تحقیق جدی، منابع را کلاً کنار گذاشتم و ذهنم را روی داستان متمرکز کردم. اجازه دادم خود شخصیت‌ها داستان را پیش ببرند. تجربه به من نشان داده هرچه بیشتر سعی در مهار و هدایت شخصیت‌ها داشته باشم، شخصیت خشک و بی‌روح می‌شود. یعنی هرچه ذهنیت نویسنده کمتر در فرایند نوشتن حاکمیت کند، شخصیت‌ها زنده‌تر و داستان خلاقانه‌تر می‌شود.
-  نوشتن دربارهٔ شخصیت مشهور و بزرگی مثل مولانا چه سختی‌هایی دارد؟ آیا به نظر خودتان توانسته‌اید به واقعیت تاریخی او وفادار بمانید و در عین حال جایی برای حضور شخصیت خیالی او در کتاب ملت عشق باز کنید؟
بسیار سخت بود. از طرفی احترام فوق‌العاده‌ای برای مولانا و شمس تبریزی قائل‌ام. بنابراین باید چشم و گوشم را تمام و کامل به حرف‌های آنها باز نگه می‌داشتم تا میراث آن به‌درستی درک کنم. ولی از طرف دیگر، من نویسنده‌ام. بنابراین باوری به قهرمان ندارم. در ادبیات چیزی به اسم انسان کامل نداریم. هر کسی در دنیای محدود خودش با مسائل و ابعاد مختلف دست‌وپنجه نرم می‌کند. بنابراین باید به جای اینکه آنها را در برج عاج بنشانم، مثل آدم‌های عادی با آنها برخورد می‌کردم.
 - آیا حین نوشتن دربارهٔ شمس و مولانا، تصور شما از آنها دچار دگرگونی شد؟
نوشتن کتاب ملت عشق اینقدر بر من تأثیر گذاشت که شاید اصلاً قادر درک یا وصف آن نباشم. هر کتابی ما را تا حدودی عوض می‌کند. برخی کتاب‌ها بیشتر. برخی کتاب‌ها هم خواننده و هم نویسندهٔ خودشان را متحول می‌کنند. کتاب ملت عشق برای من یکی از این کتاب‌ها بود. من نوشتن کتاب ملت عشق را تمام کردم، دیگر آن آدم قبلی نبودم.
- بخش عمدهٔ رمان دربارهٔ جایگاه زنان در دنیای اسلام قرن هفتم و جامعهٔ معاصر غرب است. خود شما دربارهٔ مقایسهٔ این دو جایگاه زنان چه نظری دارید؟
تصور رایج بین مردم این است که ما طی گذشت این قرن‌ها پیشرفت‌های فوق‌العاده‌ای کرده‌ایم. یکی دیگر از تصورات رایج این است که زنان در غرب از آزادی برخوردار شده‌اند، درحالی‌که همیشه در شرق سرکوب شده‌اند. من سعی دارم این تعمیم دادن‌ها و این کلیشه‌ها را کنار بگذارم. درست است که پیشرفت کرده‌ایم ولی در بعضی موارد آنقدرها هم که تصور می‌کنیم، با مردمان گذشته فرق نداریم. ضمن اینکه چیزهای زیادی میان زنان شرق و زنان غرب مشترک است. مردسالاری در هر دو جامعه حضور پررنگی دارد و منحصر به یکی از آن دو نیست. اساساً با نوشتن کتاب ملت عشق قصد داشتم مردم ملت‌های مختلف و داستان‌های آنها را به هم پیوند بزنم و نشان دهم که برخی از این پیوندها آشکارتر و برخی پنهان‌تر است.
- استقبال از کتاب ملت عشق در ترکیه و دیگر کشورهای خاورمیانه چطور بود؟ آیا واکنش آنها در برابر کتاب با واکنش خوانندهٔ آمریکایی تفاوت داشت؟
  استقبال فوق‌العاده و حیرت‌انگیز بود. کتاب ملت عشق پرفروش‌ترین کتاب در کل تاریخ ترکیه بود. بازخوردهای خوانندگان بسیار گرم و مثبت بود. به‌ویژه زنان از همهٔ گروه‌های سنی و با روحیه‌های کاملاً متفاوت. در بعضی موارد، یک نسخه از کتاب را چند نفر خوانده بودند: مادر، دخترانش، عمهٔ مادر، فامیل درجه سوم. داستان برای مخاطبانی با روحیات کاملاً مختلف جذاب بود. واکنش خوانندگان بلغارستان، فرانسه، آمریکا و ایتالیا کاملاً شبیه هم بود. هنوز هم ایمیل‌های پرمهری از خوانندگان کتاب ملت عشق در سرتاسر دنیا به دست من می‌رسد. آنها نه‌فقط رمان را تحلیل می‌کنند، بلکه درک شخصی خودشان از آن را هم برایم می‌گویند. یعنی تجربهٔ شخصی‌شان را هم در اختیار من می‌گذارند. و این برای من بسیار بی‌پیرایه و الهام‌بخش است.   

 کتاب وب 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیاوش چاوشی

زندگینامه نویسنده کتاب پرفروش سمفونی مردگان عباس معروفی

عباس معروفی نویسنده‌ی معروف ایرانی، متولد 1336، تا کنون رمان‌ها، اشعار و داستان‌های زیادی نوشته و در دوره‌ای گرداننده‌ی مجله‌ی گردون بوده است. معروفی با انتشار رمان سمفونی مردگان در دهه‌ی شصت مشهور شد. عباس معروفی در حال حاضر در آلمان زندگی می‌کند.

 


زندگینامه نویسنده کتاب سمفونی مردگان، معروفی

 

عباس معروفی 27 اردیبهشت 1336 در تهران به دنیا آمد. در دبیرستان مروی دیپلم ریاضی گرفت و در دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشته‌ی هنرهای دراماتیک تحصیل کرد. پس از آن به مدت یازده سال، در دبیرستان‌های تهران معلم ادبیات بود.
نخست در سال 59، مجموعه‌ی داستان روبه‌روی آفتاب از او منتشر شد. پس از آن تا مدت‌ها داستان‌ها و اشعار خود را در نشریات منتشر می‌کرد. با انتشار رمان سمفونی مردگان در سال 1368 نام عباس معروفی بر سر زبان‌ها افتاد. 
از سال 1366 به مدت سه سال در مناصب هنری مختلف، زمینه‌ی اجرای 500 کنسرت موسیقی را فراهم کرد. در دوره‌ای نیز مجله‌ی موسیقی آهنگ را منتشر ساخت. از این نویسنده کتاب‌های زیر در کتاب وب موجود می‌باشد.

کتاب‌های عباس معروفی در کتاب وب

 

کتاب سمفونی مردگان       کتاب سال بلوا       کتاب آونگ خاطره های ما


مجله گردون، مجله ای از معروفی


عباس معروفی مجله‌ی گردون را در سال 1369 راه‌اندازی کرد. در مجله‌ی گردون نویسندگان و شاعرانی همچون حمید مصدق، هوشنگ گلشیری، محمدعلی سپانلو، ناصر زراعتی، علی باباچاهی، منصور اوجی، سیمین دانشور، شمس لنگرودی و بسیاری دیگر به ترجمه و تألیف پرداختند. در اوایل دهه‌ی 1370 مجله‌ی گردون توقیف شد. عباس معروفی درباره‌ی این توقیف می‌گوید:
روز 19 آذر 1370، بازجویم حکم توقیف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقیماً به اداره مطبوعات ارشاد رفتم و آقای مدیر کل گفت که کاری از دستش ساخته نیست. بعد به شرکت تعاونی مطبوعات رفتم و برای اولین بار با محسن سازگارا، مدیرعامل شرکت تعاونی مطبوعات آشنا شدم. او آن روز خیلی با من حرف زد و گفت که باید تلاش کنیم تا این حکم را بشکنیم. از یک سو او می‌دوید، از سویی حمید مصدق و از سوی دیگر خودم.
یکی از غم‌انگیزترین دوره‌های زندگی من همین 18 ماه تعطیلی گردون بود که همه رفت‌وآمدها، تلفن‌ها و ارتباط‌هایم قطع شد. یکباره احساس کردم چقدر تنها شده‌ام. نمی‌دانستم چه خاکی به سرم بریزم. تنها سیمین بهبهانی هر روز به من تلفن می‌زد و دلداری‌ام می‌داد. نامه‌نگاری، ملاقات، دیدار و گفت‌وگو هیچ‌کدام فایده‌ای نداشت تا اینکه قاضی پرونده‌ام در دادستانی انقلاب حکم مرا اعلام کرد: «اعدام.»

فروشکستم. حالا جز نگرانی از حکم اعدامی که قاضی‌ام داده بود، وزارت ارشاد هم کن‌فیکون شده بود. خاتمی رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را می‌نوشتم و این جمله جایی خودنمایی می‌کرد: «ما ملت انتظاریم!» و در انتظار سرنوشت گردون می‌سوختم. حکم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. چند روز بعد او به من خبر داد که روزهای سه‌شنبه حجت‌الاسلام ابراهیم رئیسی، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد که من از ساعت شش صبح سه‌شنبه آنجا باشم. این سه‌شنبه رفتن‌ها، چهار بار طول کشید و نوبت به من نرسید، بار پنجم، ساعت 12 من توانستم آقای رئیسی را ببینم. در هر دیدار پنج نفر می‌توانستند به ترتیب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول که آخوند پیری بود، به دادستان جوان و خوش‌تیپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و به عنوان آخرین نفر با او خصوصی حرف بزند اما رئیسی قبول نکرد. گفت: بفرمائید! خودم را معرفی کردم، رئیسی کمی نگاهم کرد، با لبخند گفت: «همون عباس معروفی معروف؟»
«بله همون کرکس شاهنشاهی! همون غول بی شاخ و دم که هر روز کیهان می‌نویسه»
«شما بمونید. نفر بعدی؟»
سه نفر بعدی هم مطلبشان را گفتند و رفتند. دادستان انقلاب گفت: «خب آقای معروفی، چه می‌کنید؟»
«رمان می‌نویسم، کتاب چاپ می‌کنم، ادیتوری می‌کنم، هر کار که بشه چون دفترم بازه اما شما انتشار گردون رو توقیف کردین.»
»خب فکر می‌کنی چرا توقیف شده؟«
»همکاران شما از من می‌پرسن چه جوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر می‌کنم؟«
»این سوال من هم هست. «
«مجله روی پای خودش ایستاده، 22 هزار تیراژ داره.»
»چند سالته؟«
»سی‌وسه«.
»این چیزهایی که درباره شما در روزنامه‌ها می‌نویسن، من فکر کردم بالای 60 سال رو داری. «
آن‌وقت در کامپیوتر پرونده‌ام را نگاه کرد و گفت: «عجیبه! خیلی عجیبه! لک توی پرونده‌ات نیست. «
گفتم: «می‌دونم. من حتی سمپات کسی یا چیزی نبوده‌ام. «
با حیرت خیره‌ام شد: «حتی خانم‌بازی هم نکرده‌ای؟«
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم.»
به پشتی صندلی‌اش تکیه داد با لبخند نگاهم کرد. یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوش‌سیما و خوش‌تیپی است. گفت: «‌پریشب در قم منزل یکی از علما، آقای فاضل میبدی بودم. قسمتی از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم. می‌خواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی. بهم نداد. دلم می‌خواد بخونمش.»
اتفاقاً نسخه‌ای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد که پولش را بپردازد. گفتم: «قابلی نداره.» گفت: «نه این میز، میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» و خندید: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری.» 300 تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب می‌کنم! چرا این قدر راجع به شما بد می‌نویسن؟ امکانش هست فوری کلیه گردون‌ها رو به من برسونید تا شخصاً مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟» 
گفتم: «با کمال میل. فردا براتون میارم.»
گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا!» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری!» و بعد خواست که ناهار بمانم. تشکر کردم، یک دوره گردون از شماره 1 تا 20 را به دستش دادم و خداحافظی کردم. حدود یک هفته بعد، پرونده من از دادستانی انقلاب «عدم صلاحیت» خورد و به دادگستری ارجاع داده شد.
در این دوره که خاتمی هم در آخرین روزهای وزارت ارشاد، هیأت‌منصفه را تشکیل داده بود، باعث شد گردون در دادگاه تبرئه شود. در تاریخ 167 ساله مطبوعات ایران من نخستین مدیر مجله‌ای بودم که با حضور هیأت‌منصفه محاکمه و تبرئه شدم. 
کیهان در تیتر اولش نوشت: «تشکیل هیأت منصفه برای نجات یک مجله ضد انقلاب!»

برگرفته از روزنامه شرق

زندگینامه نویسنده کتاب سمفونی مردگان

 

خروج عباس معروفی از ایران

نهایتاً نشریه‌ی گردون توقیف شد و عباس معروفی به آلمان رفت. پس از مدتی موفق به دریافت بورس «خانه‌ی هاینریش بل» شد و به مدت سال نیز مدیر آنجا بود. مدتی بعد به ناچار به شغل‌های دیگر رو آورد. مدتی مدیر شبانه‌ی هتل بود و مدتی در برلین به اداره‌ی بزرگترین کتابفروشی ایرانی اروپا مشغول بود. در همان‌جا بود که عباس معروفی کلاس‌های داستان‌نویسی خود را برگزار می‌کرد و با راه‌اندازی انتشارات و چاپخانه‌ی گردون، تا امروز بیش از 300 عنوان از آثار ممنوعه‌ی نویسندگان را منتشر کرده است.


کتاب‌های عباس معروفی

 

  1. -   روبه‌روی آفتاب (1359)
  2. -    آخرین نسل برتر (1365)
  3. -    سمفونی مردگان (1368)
  4. -    عطر یاس (1371)
  5. -    سال بلوا (1371)
  6. -    پیکر فرهاد (1381)
  7. -    دریاروندگان جزیره‌ی آبی‌تر (1382)
  8. -    فریدون سه پسر داشت (1382)
  9. -    ذوب‌شده (1388)
  10. -    تماماً مخصوص (1389)
  11. -    نام تمام مردگان یحیاست (1397)
  12. -    شاهزاده‌ی برهنه (1397)

 

 منبع: کتاب وب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیاوش چاوشی

زندگینامه پائولو کوئلیو خالق 28 اثر ماندگار

در این مقاله از سری مقاله‌های بررسی زندگینامه نویسندگان سراغ پائولو کوئلیو می‌رویم. پائولو کوئلیو نویسنده‌ی  مشهور و جهانی است که با انتشار رمان کیمیاگر در سرتاسر جهان به شهرت دست یافت. کوئلیو در 1947 در برزیل به دنیا آمد. در سال 2014، پائولو کوئلیو بنیاد مجازی به نام خودش پایه‌گذاری کرد و تمام یادداشت‌های شخصی‌اش را در اینترنت منتشر کرد.

زندگینامه پائولوکوئلیو:


کوئلیو در برزیل به دنیا آمد و در مدرسه‌ی  مذهبی یسوعیان درس خواند. از همان نوجوانی به نویسندگی علاقه داشت. وقتی به مادرش گفت می‌خواهد نویسنده شود او در جواب گفت: «پسرم، پدر من مهندس است. آدم منطقی و معقولی است و دنیا را دست می‌بیند. تو اصلاً می‌دانی نویسنده شدن یعنی چه؟» پائولو کوئلیو از نوجوانی بسیار درون‌گرا و سنت‌شکن بود. تا حدی که پدر و مادرش او را به درمانگاه روانی فرستادند. او تا 20 سالگی سه بار از درمانگاه فرار کرد. خانواده‌ی  پائولو کوئلیو کاتولیک و پدر و مادر او بسیار سخت‌گیر و مذهبی بودند. پائولو کوئلیو در این باره می‌گوید: «آنها قصد آزار من را نداشتند، فقط نمی‌دانستند با روحیات عجیب من چکار کنند. آنها نمی‌خواستند با فرستادن من به درمانگاه روانی من را نابود کنند بلکه قصد نجات من را داشتند.» پائولو کوئلیو به درخواست والدینش وارد دانشکده‌ی  حقوق شد و آرزوی نویسندگی را کنار گذاشت. یک سال بعد، دانشگاه را رها کرد و مثل هیپی‌ها زندگی می‌کرد و سفر در کشورهای آمریکای جنوبی، شمال آفریقا، مکزیک و اروپا  را آغاز کرد. در همین سال‌ها بود که به مصرف مواد رو آورد.


وقتی به برزیل برگشت، شروع به ترانه‌نویسی کرد و ترانه‌هایی برای الیس رگینا، ریتا لی و خواننده‌ی  معروف برزیلی یعنی رائول سئیکساس نوشت. در آن سال‌ها دولت نظامی بر برزیل حاکم بود و در سال 1974 پائولو کوئلیو را به دلیل اینکه ترانه‌های او را چپگرا و خطرناک می‌دانستند به جرم براندازی دستگیر کردند.
پائولو کوئلیو در سال 1980 با کریستینا اویتیسیتا ازدواج کرد. آنها پیشتر شش ماه را در ریو دو ژانیرو و شش ماه دیگر را در روستایی در کوه‌های پیرنه‌ی  فرانسه گذرانده بودند، ولی اکنون سال‌هاست که در ژنو سوئیس زندگی می‌کنند.
پائولو کوئلیو در سال 1986، مسیر زیارتیِ 800 کیلومتری به سمت سانتیاگو ده کومپوستلا در شمال اسپانیا را پیاده رفت و این نقطه‌ی  عطفی در زندگی او بود. طی این مسیر نوعی بیداری روحی به او دست داد که وصف آن را در رمان خاطرات یک مغ نوشته است. کوئلیو در مصاحبه‌ای گفته است: «از کاری که می‌کردم بسیار خوشحال بودم. مشغول کاری بودم که با استفاده از استعاره‌ی  کتاب کیمیاگر می‌توان گفت نان و آب من بود. شغل خوبی داشتم، شریک زندگی‌ام را دوست داشتم، پول داشتم، ولی از رؤیای زندگی‌‌ام دور مانده بودم. رؤیای من هنوز هم نویسندگی بود.» اینطور شد که پائولو کوئلیو شغل پردرآمد ترانه‌نویسی را کنار گذاشت و تمام عمر خود را وقف نویسندگی کرد.
پائولو کوئلیو در سال 1996 بنیاد شخصی‌اش را پایه‌گذاری کرد و در این بنیاد از کودکان و سالمندان حمایت می‌کند. 
او هر هفته در وبلاگ شخصی‌اش سه مطلب می‌نویسد و میلیون‌ها طرفدار در فیس‌بوک و توییتر دارد. او در مصاحبه با وال استریت ژورنال در اوت 2014، از ارتباط دائمی‌اش با خوانندگان کتاب‌هایش در شبکه‌های اجتماعی گفت. در نوامبر 2014، کوئلیو 80000 برگه از دست‌نوشته‌ها، یادداشت‌های روزانه، عکس‌ها، نامه‌های خوانندگان و بریده‌های روزنامه‌ها درباره‌ی  کتاب‌هایش را در وبسایت شخصی‌اش منتشر کرد.

مطالعه پیشنهادی : معرفی کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئلیو


 

کتاب‌های پائولو کوئلیو


پائولو کوئلیو اولین کتابش به نام بایگانی‌های جهنم را در سال 1982 منتشر کرد ولی مورد استقبال قرار نگرفت. در سال 1986 در نوشتن کتاب دیگری به نام راهنمای عملی خون‌آشام‌ها همکاری کرد، ولی بعدها سعی کرد نامش را فهرست مؤلفان کتاب خارج کرد، زیرا معتقد بود کتاب از کیفیت کافی برخوردار نیست. پائولو کوئلیو پس از سفر زیارتی به کومپوستلا، کتاب سفر به ستارگان را نوشت که در سال 1987 منتشر شد. یک سال بعد، کوئلیو کتاب کیمیاگر را نوشت و یک ناشر کوچک برزیلی 900 نسخه از آن چاپ کرد و از تجدید چاپ آن خودداری کرد. پائولو کوئلیو ناشر بزرگ‌تری برای کتاب پیدا کرد و کیمیاگر را همراه با کتاب بعدی‌اش یعنی بریدا دوباره چاپ کرد. انتشارات معروف هارپر کالینز تصمیم گرفت کتاب کیمیاگر را در سال 1994 چاپ کند. مدتی بعد، کتاب کیمیاگر به یکی از کتاب‌های پرفروش جهان تبدیل شد.
یک روز پائولو کوئلیو تلاش می‌کرد بر دست‌دست کردنش برای نویسندگی غلبه کند تا سال‌های ازدست‌رفته‌ی  عمرش را جبران کند. بنابراین به خودش گفت: «امروز اگر یک پَر سفید ببینم، این نشانه‌ای از جانب خداست که به من می‌گوید باید نوشتن کتاب جدیدی را شروع کنم.» در همین حال بود که بر لبه‌ی  پنجره‌ی  مغازه‌ای، پَر سفیدی دید و تصمیم گرفت نوشتن کتاب تازه‌اش را همان روز شروع کند. پائولو کوئلیو بعد از انتشار کیمیاگر، تقریباً هر دو سال دست‌کم یک رمان نوشته است. چهار رمان را –خاطرات یک مغ، هیپی، والکورها، و الف-  درباره‌ی  زندگی خودش نوشت و بقیه‌ی  رمان‌های او خیالی هستند. کتاب‌های دیگر پائولو کوئلیو مثل مکتوب، کتاب راهنمای مبارز روشنایی و مثل رودی روان، مجموعه‌ای از گفتارهای کوتاه، ستون‌های روزنامه‌ای یا گزیده‌ی  آموزه‌های اوست. کتاب‌های پائولو کوئلیو در بیش از 170 کشور جهان فروش رفته و به بیش از 80 زبان ترجمه شده است. تا امروز در مجموع صدها میلیون نسخه کتاب‌های پائولو کوئلیو به فروش رسیده است. 


فهرست کتاب‌های پائولو کوئلیو

 

  1. -    تئاتر تعلیم و تربیت (1974)
  2. -    بایگانی‌های جهنم (1982)
  3. -    خاطرات یک مغ (1987)
  4. -    کیمیاگر (1988)
  5. -    بریدا (1990)
  6. -    عطیه‌ی  برتر (1991)
  7. -    والکورها (1992)
  8. -    مکتوب (1994)
  9. -    در ساحل رودخانه‌ی  پیدرا نشستم گریه کردم (1994)
  10. -    کوه پنجم (1996)
  11. -    نامه‌های عاشقانه‌ی  یک پیامبر (1997)
  12. -    کتاب راهنمای مبارز روشنایی (1997)
  13. -    ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد (1998)
  14. -    شیطان و دوشیزه پریم (2000)
  15. -    پدران، پسران و نوه‌ها (2001)
  16. -    یازده دقیقه (2003)
  17. -    سفرها (2004)
  18. -    زندگی (2004)
  19. -    زهیر (2005)
  20. -    مثل رودی روان (2006)
  21. -    جادوگر پورتوبلو (2006)
  22. -    بَرنده تنهاست (2008)
  23. -    عشق (2009)
  24. -    الف (2010)
  25. -    دست‌نوشته‌ای از آکرا (2012)
  26. -    زنا (2014)
  27. -    جاسوس (2016)
  28. -    هیپی (2018)

کتاب وب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیاوش چاوشی

زندگینامه فلورانس اسکاول شین

زندگینامه فلورانس اسکاول شین

 

فلورانس اسکاول شین متولد 24 سپتامبر 1871 در کامدن نیوجرسی است. او علاوه بر اینکه نویسنده و تصویرگر کتاب‌های آمریکایی است، از بانوان خودساخته و موفق تاریخ به شمار می‌رود. فلورانس اسکاول شین سالهای زیادی در نیویورک دانش الهی و معنوی را تدریس کرد و از این طریق، مردم را در بهبود اعتقادات، سطح آرامش و شادی‌شان یاری کرد. او همچنین کتاب‌های معروف زیادی نوشت که اغلب آنها محبوبیت زیادی بین مردم داشتند.

 

معروفترین کتاب فلورانس

 

کتاب چهار اثر از فلورانس اسکاول شین

 

با کلیک روی کتاب می توانید اطلاعات کاملی از کتاب را مشاهده کنید


 

زندگی شخصی فلورانس اسکاول شین


فلورانس اسکاول شین در یک خانواده‌ی فیلادفیایی اصیل به دنیا آمد. در خانواده‌ی مادری فلورانس اسکاول شین، شخصیت‌های مهم دولتی وجود دارند؛ برای مثال پدر بزرگ مادری‌اش، عضو کنگره‌ی شورای تصمیم‌گیری مواضع قاره‌ای و استقلال بخش‌های کشورها بود. همچنین دایی او جایگاه ویژه‌ای در کشور داشت و در طراحی پرچم آمریکا، نقش مهمی ایفا کرد. جوزف پسر فلورانس اسکاول شین نیز رئیس مرکز هنر‌های تجسمی پنسیلوانیا شد.
فلورانس اسکاول شین شخصیتی صاف و ساده داشت و هیچگاه از ریا و دورویی پیروی نکرد. وجود سادگی خاص در چهره، رفتار و سخنان وی موج می‌زد؛ به طوری که حتی در کتاب‌ها و سخنرانی‌های فلورانس اسکاول شین، این ویژگی به چشم می‌خورد. بنابراین در زندگینامه‌ی فلورانس اسکاول شین، سادگی و صداقت در رفتارش نقش مهمی در موفقیت وی داشته است.
فلورانس اسکاول شین از همان کودکی، استعداد عجیبی در نقاشی و طراحی داشت و می‌توانست به بهترین شکل، طرح‌های خوبی روی کاغذ پیاده کند. علاقه‌ی فلورانس اسکاول شین به نقاشی باعث شد تا در سال 1889 وارد مرکز هنر‌های تجسمی پنسیلوانیا شود. او تا سال 1897 در آن مرکز تحت آموزش‌های حرفه‌ای قرار گرفت و مهارت زیادی در طراحی و نقاشی پیدا کرد.


زندگی حرفه‌ای فلورانس اسکاول شین


وقتی که در مرکز هنر‌های تجسمی مشغول به آموزش بود، با اورت شین که نقاشی بسیار چیره دست بود، آشنا شد. مدتی بعد از آشنایی، این دو نفر با هم ازدواج کردند و پیوند هنری خود را تقویت کردند. در سال 1908، همسر فلورانس اسکاول شین با جمع کردن گروهی از نقاشان و طراحان حرفه‌ای، گروهی به نام «هشت» را تأسیس کردند. بعدها اورت شین از مسئولیت و سرپرستی گروه استعفا داد و فلورانس اسکاول شین جای او را گرفت.
این زوج پس از مدت کوتاهی به نیویورک مهاجرت کرده و در خیابان ویورلی 112، یک سالن تئاتر تأسیس کردند. فلورانس اسکاول شین به همراه همسرش سه نمایشنامه‌ی عالی و جذاب برنامه‌ریزی و اجرا کردند. مدتی طول نکشید که فلورانس به شهرت زیادی رسید و هم از طریق گالری‌های نقاشی و هم از طریق تئاتر، مخاطبان بسیاری پیدا کرد.
این شهرت تا جایی رسید که محافل و کنگره‌های مختلف از فلورانس اسکاول شین دعوت می‌کردند؛ حتی شبکه‌های خبری و تلویزیونی از او استقبال کردند و مصاحبه‌های زیادی با او ترتیب دادند.
پس از جنگ جهانی اول، فلورانس در امضای نقاشی‌های خود، نام همسرش را حذف کرد. کسی نمی‌دانست که این کار به چه دلیل است اما بعضی از تحلیل‌گران دلیل این کار را حمایت بیشتر از حقوق زنان که نتیجه‌ی عقاید جدید فمینیستی بود که فلورانس اسکاول شین را درگیر کرده بود. اما پس از 14 سال زندگی مشترک، در سال 1912 این زوج از هم جدا شدند.
با جدا شدن اورت از فلورانس، زندگی آنها تغییر کرد. فلورانس اسکاول شین تصمیم گرفت تا کتاب‌های خود را بنویسد؛ بدین ترتیب در سال 1928 اولین قسمت از کتاب او آماده شد. فلورانس در همین سال کتاب کلام تو عصای معجزه‌گر توست را منتشر کرد. چهار کتاب از فلورانس اسکاول شین در کتاب چهار اثر از فلورانس اسکاول شین گردآوری شده است. این کتاب نیز بسیار پرفروش است و به چندین زبان دنیا ترجمه شده است. 


لیست کتاب‌های نوشته شده به دست فلورانس اسکاول شین:

 

  •    کتاب چهار اثر از فلورانس اسکاول شین
  •    کتاب مسیر جادویی شهود
  •    کتاب بازی زندگی و راه این بازی (در سال 1925)
  •    کتاب کلام تو عصای معجزه‌گر توست (در سال 1928)
  •    کتاب در مخفی توفیق (در سال 1940)
  •    کتاب نفوذ کلام (در سال 1945)


جالب است بدانید!


در بیوگرافی فلورانس اسکاول شین، نکات ریز و درشت بسیاری وجود دارد که دانستن هریک از آنها می‌تواند جالب باشد. بعضی از جالب‌ترین نکاتی که باید در مورد این شخص تأثیرگذار بدانید، عبارت‌اند از:


انتشار کتاب‌ها بعد از مرگ فلورانس اسکاول شین


فلورانس اسکاول شین در 17 اکتبر 1940 به دلیل بیماری چشم از جهان فروبست. کتاب در مخفی توفیق، کمی قبل از مرگ او به چاپ رسید. همچنین کتاب نفوذ کلام، به دست یکی از شاگردان وی چاپ شد که حاوی گزیده‌ای از اندیشه‌ها و آموزه‌های فلورانس بود. فلورانس با آموزش‌ها و تدریس‌های دوست داشتنی خود آنقدر در دل مردم و مخاطبانش رخنه کرده بود که بسیاری از افراد پس از مرگش، به سوگ نشستند.


سبک دوست داشتنی فلورانس اسکاول شین


فلورانس اسکاول شین توانایی بالایی در ارائه‌ی سخنرانی‌های پر معنا با زبانی ساده و همه‌فهم داشت. سبک او در سخنرانی به قدری ساده و همه‌فهم بود که گاهی نسبت به بار علمی سخنانش شک می‌کردند؛ البته این تنها یک شک کاذب بود و سخنان فلورانس ارزش بسیاری داشت. سادگی در گفتار و رفتار فلورانس سبب شد تا حتی چند دهه بعد از مرگ او، کتاب‌هایش پرفروش و کاربردی باشند و همه اقشار و سنین مختلف مردم، توانایی خواندن و درک مطالب آن را داشته باشند. 


تفکرات متفاوت فلورانس اسکاول شین


پس از گذشت نیمی از عمر فلورانس، تفکراتی نو سراغ او آمدند. در ابتدا گرایش وی به تفکرات فمینیستی شکل گرفت و او را به حمایت هرچه بیشتر از حقوق زنان ترغیب کرد. این موضوع تا جایی پیش رفت که در محافل حمایت از زنان شرکت می‌کرد و آشکارا از زنان بی‌دفاع، حمایت می‌کرد. همچنین پس از مدتی به فرقه‌ی «تفکر نو» پیوست و کتاب‌ها و مطالبی در حمایت از اعتقادات این فرقه نوشت. مطالبی که فلورانس برای حمایت از فرقه‌ی «تفکر نو» منتشر کرد، تأثیر زیادی بر روحیه‌ی پیروان آن داشت.


حفظ علایق


فلورانس اسکاول شین از همان ابتدا به نقاشی و طراحی علاقه داشت. این علاقه تا آخرین روزهای عمرش باقی ماند و دائماً با او بود. فلورانس به صورت حرفه‌ای تصویرگری می‌کرد، نقاشی می‌کشید و پدیده‌های روزانه‌ی زندگی را روی کاغذ پیاده می‌کرد. قوه ی تصویرگری و تخیل فلورانس فوق العاده بود و او را در طراحی هرچه زیبا‌تر پدیده‌ها کمک می‌کرد.

 

خرید کتاب های فلورانس اسکاول شین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیاوش چاوشی

معرفی کتاب مثل خون در رگ‌‌های من

 کتاب مثل خون در رگ‌های من در نگاه اول...


 کتاب مثل خون در رگ‌های من یا  نامه‌های شاملو به آیدا در نگاه اول با نام بلند آوازۀ احمد شاملو ما را به سوی خود می‌کشاند؛ با جلد طلایی مات و نوار قرمز رنگی که دورتادور کتاب مثل خون در رگ‌های من، کشیده شده و بر آن چند خطی از شاملوست، ما را همان‌جا که هستیم نگه می‌دارد. گویا با همان چند خط بر نوار قرمز که نوشتۀ پشت جلد کتاب مثل خون در رگ‌های من است، ما اسیر کلمات شاملو می‌شویم و با افسوسی که می‌خورد، امید و ناامیدی هم‌زمان شاملو را در کتاب مثل خون در رگ‌های من می‌بینیم و به یاد شعرش می‌افتیم که می‌گوید: «من سرگذشت یأس و امیدم... ».  در کتاب مثل خون در رگ‌های من، در شور شعر و دریای واژگان شاملو غرق می‌شویم و از نو با جادوی کلامش نجات می‌یابیم...

 

اندکی با احمد شاملو، شاعر جریان‌ساز و نویسندۀ کتاب مثل خون در رگ‌های من


احمد شاملو متخلص به الف. بامداد، نویسنده، شاعر، مترجم، پژوهشگر، روزنامه‌نگار و فرهنگ‌نویس بود. او قالب شعر سپید یا شعر شاملویی را پایه‌گذاری کرد؛ آثارش به زبان‌های سوئدی، ترکی، کردی، آلمانی، انگلیسی، فرانسوی و... ترجمه شده ‌است. ازدواج‌هایش دو بار به جدایی انجامید و سرانجام  آیدایی را دید که تا پایان عمرش، عاشقانه کنارش زندگی کرد. تأثیر آیدا بر شاملو و زندگیش تا حدی بود که تحت تأثیر عشقش به او، بعد از سال‌ها شعر نسرودن، مجموعه‌های «آیدا: درخت و خنجر و خاطره» و «آیدا در آینه» را سرود.. همچنین شاملو در زمان ازدواجش با آیدا مجموعۀ «لحظه و همیشه» را هم منتشر کرد... شاملو دربارۀ آیدا می‌گوید: «هرچه می‌نویسم برای اوست و به خاطر اوست و به خواست او... من با آیدا آن انسانی را که هرگز در زندگی خود پیدا نکرده ‌بودم، پیدا کردم.»
          

آیدای کتاب مثل خون در رگ‌های من کیست؟


آیدا سرکیسیان، معروف به آیدا شاملو، معشوقۀ احمد شاملو، آخرین و سومین همسر اوست. درخشش آیدا در آثار شاملو به وضوح دیده می‌شود و ما لذت شیرینی را که از خواندن شاملو می‌چشیم، تا حد زیادی مدیون عشق وافرش به آیداییم که در بسیاری از آثار و شعرهای شاملو موج می‌زند. آیدا در گردآوری و نوشتن کتاب کوچه به شاملو کمک کرد... آیدا در کتاب بام بلند هم چراغی از زندگی چهل ساله‌اش با شاملو و شخصیت او می‌گوید. آیدا شخصیتی غریب، ساکت و در سایه دارد و شاملو آیدایش را «صبور و پرستار و مؤمن» می‌خواند.

 

 

کتاب مثل خون در رگ‌های من را باهم ورقی بزنیم


کتاب مثل خون در رگ‌های من را ورقی که بزنیم به فهرستی می‌رسیم که بیست نامه را نشان می‌دهد، هر نامه اسم و تاریخ خود را دارد. اسم نامه‌ها جذاب و هیجان‌انگیز است و ما را به پیش‌روی در کتاب، می‌کشاند. نام‌هایی مثل: آیدا، امید و شیشه‌ی عمرم.. آیدا، تپش‌های قلبم؛ آیدای خوب من؛ شک نداشته باش؛ آیدا، خدا و مذهب من و... آیدا سرکیسیان بعد از گذشت پانزده سال از مرگ شاملو، اجازۀ چاپ و انتشار این نامه‌ها را داد و کتاب مثل خون در رگ‌های من؛ نامه‌های شاملو به آیدا، جذاب و روح‌نواز شکل گرفت. شیرینی واژه‌های شاملو و هنرش در ایجاد کلام در کتاب مثل خون در رگ‌های من، خواننده را جادو می‌کند و حتی لحظه‌ا‌ی نمی‌توانید کتاب مثل خون در رگ‌های من را زمین بگذارید. فضای کتاب مثل خون در رگ‌های من، افکار، احساسات، درون، ذهن و قلب شاملو را نشان می‌دهد و البته شاملو در کتاب نامه‌های شاملو به آیدا‌، از بعضی مسائل سیاسی و ادبی روز نیز، کمی می‌‌گوید که خالی از لطف نیست... نامه‌های کتاب مثل خون در رگ‌های من  در واقع ما را به بخشی از زندگی و درون شاملو در سال‌های چهل تا پنجاه خواهند برد...


حس و حال کتاب مثل خون در رگ‌های من


حس و حال کتاب مثل خون در رگ‌های من یا همان نامه‌های شاملو به آیدا، حس و حال عاشقی و ناز و نوازش است. احمد شاملویی که همۀ شور، شادی، لذت و هیجان دنیا را در آیدایی می‌‌بیند که قلبش را به تمامی تسخیر کرده‌است. شب‌ها اگر لم دهید و کتاب مثل خون در رگ‌های من را در دست بگیرید، انرژی ناب و بی‌مانند روح شاملو، خستگی‌های روزتان را به نشاط و سرزندگی تبدیل می‌کند. در این روزگار که عشق معنایش را از دست داده، روایت عشقی را در کتاب مثل خون در رگ‌های من می‌خوانید که هم شیرین است و هم آموزنده. شاملویی که هرچه از آیدا می‌گوید، باز به آیدا می‌رسد و آیدایی که سکوت می‌کند و نمی‌گوید تا شاملو با هنرش او را به حرف وامی‌دارد. کتاب مثل خون در رگ‌های من نه تنها از شیرینی عشق می‌گوید بلکه شیوۀ عاشقی را می‌آموزد و شما را به فکر خواهد انداخت.

 

در کتاب مثل خون در رگ‌های من شاملو را بیشتر می‌شناسید.


در کتاب مثل خون در رگ‌های من، شاملو را بیشتر می‌شناسید و با زوایای پنهان ذهنش آشنا می‌شوید؛ سیر رشد احساسی و درونی شاملو را پس از آشنایی‌اش با آیدا در کتاب مثل خون در رگ‌های من می‌بینید و به تأثیر بی‌حد آیدا در خلق و خصوصیات شاملو پی خواهید برد. عشق آیدا به شیوه‌ای خاص و عجیب، شاملو را در مسیر تکامل قرار می‌دهد و واژه‌ها را به ذهنش می‌باراند تا شعر در او از نو و بعد از سال‌ها جوانه بزند؛ آیدا هم بر شخصیت و روح شاملو و هم بر شعر و هنرش، تأثیرات شگرفی می‌گذارد که در لابه‌لای جملات کتاب مثل خون در رگ‌های من واضح است. نامه‌ها در کتاب مثل خون در رگ‌های من، چنان به ما عشق و زندگی را می‌آموزند که خودمان از آنچه در قالب شعر و شور واژه می‌آموزیم، متعجب می‌شویم. شاملو دربارۀ خود می‌گوید: «آثار من، خود بیوگرافی کامل است. شعر برداشت‌هایی از زندگی نیست، بلکه خود زندگیست». بنابراین ما در کتاب مثل خون در رگ‌های من، خود شاملو و اصل زندگی‌اش را خواهیم دید... شاملوی نقاد، جستجوگر و دغدغه‌مند، چنان قدم بر شناخت آیدا می‌نهد که در آینۀ او خود را می‌شناسد و می‌سازد؛ این‌گونه است که عشقی واقعی و ابدی شکل می‌گیرد که با ازدواج هم رنگ نمی‌بازد... نثر کتاب مثل خون در رگ‌های من آنقدر روان و آرام است که دقیقاً بر میانۀ قلبمان می‌نشیند و مبهوتمان می‌کند...

 

پیام نامه‌ها در کتاب مثل خون در رگهای من: نامه‌های شاملو به آیدا


 هر نامه در کتاب مثل خون در رگ‌های من یا کتاب نامه‌های شاملو به آیدا، در خلال عشق‌ورزی شاملو به آیدا، نکات و پیام‌های ریزی را به ما منتقل می‌کند و برای  هر مرد و زنی اصول رابطه را روشن می‌نماید. در نامۀ اول کتاب مثل خون در رگ‌های من، به یاد شعر«تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم» حافظ می‌افتید. در کتاب مثل خون در رگ‌های من؛ نامه‌های شاملو به آیدا، هر بار زنگ شعری در ذهنتان به صدا می‌آید و لبریز از شوق می‌گردید. همۀ ابعاد وجودی آیدا هرچند کوچک برای شاملو، کافی و بزرگ و بی‌نهایت است و از هجرانش در کتاب مثل خون در رگ‌های من، قصه‌ها می‌گوید. ساده‌ترین حرف‌های آیدا برای شاملو دل‌رباترین هستند. شاملو وقتی آیدا هست جز او را نمی‌بیند و وقتی نیست، جز او را نمی‌خواهد. اینکه شاد شدن آیدا ساده است، برای شاملو جذاب و خواستنی‌ست و حتی اگر دردودلی از روزهای سختش با معشوق کند، از غبار اندوهی که بر قلب آیدا می‌افکند شرمسار می‌شود؛ شاملو جز شادی آیدا را نمی‌خواهد. پاکی و زلالی آیداست که شاملو را در خود حل کرده و شاملو بالاخره، عشق راستین زندگیش را یافته‌است. نامه‌هایی که می‌نویسد، آبی‌ است بر عطش عشق و دوری از آیدا و در نهایت کلام کتاب مثل خون در رگ‌های من، تکه‌ای از قلب شاملوست، در دستان ما...

 

وقتی شعر و نامه یکی می‌شود در کتاب مثل خون در رگ‌های من


وقتی شعر و نامه در کتاب مثل خون در رگ‌های من، یکی می‌شود، ما به هیجان می‌آییم و شاملویی که آزادی را می‌ستاید ما را در کتاب نامه‌های شاملو به آیدا به یاد شعرش برای آیدا می‌اندازد که می‌گوید: «نفرتی از هرآنچه بازمان دارد.. از هرآنچه محصورمان کند.. از هرآنچه واداردمان که به دنبال بنگریم..»با آمدن آیدا، شعرها هم می‌آیند و شاماو لحظات دوری را با رؤیابافی خانه‌ دونفره‌شان، تحمل‌پذیر می‌کند. شاملو چنان اعتقاد محکمی به قدرت عشق دارد که مطمئن است تا خودشان نخواهند، هیچ چیز جلودار احساس و شادیشان نیست... شاملو می‌خواهد آیدا را بشناسد و کشف کند و روح خود را نیز برای آیدا عریان نماید و این میلش به شناخت و درک آیدا زیباست. حتی از کم حرفی آیدا می‌رنجد چرا که می‌خواهد با حرف و کلام آیدا،  او را بیشتر بشناسد. در کتاب نامه‌های شاملو به آیدا می‌خوانیم که شاملو دوست دارد شریک زندگیش، هدف و آرمان‌های شخصی داشته باشد و از زنان بی‌هدف عاصی و فراری است. این نکتۀ مهمی است که در رابطه، هدف و مسیر شخصیمان را فراموش نکنیم و از توقعاتمان طنابی بر گردن هم نسازیم. سکوت آیدا ناامیدی را به روح شاملو می‌دهد و شعر را از او دور می‌کند، آیدا، واژه و شور و شعر در قلب و مغز شاملوست. آیدای کتاب مثل خون در رگ‌های من اگر نبود، خیلی از شعرهای شاملو نبود.. اگر شاملو، آیدای کتاب نامه‌های شاملو به آیدا را ندیده بود، شعر نوی فارسی، مصرع‌های زیادی را کم داشت...

 

از 7 خرداد 1341 تا همیشه در کتاب نامه‌های شاملو به آیدا


هر نامۀ کتاب مثل خون در رگ‌های من ، برای آموختن عشق، رابطه و زندگی، حرف نویی را برای گفتن دارد. شاملوی کتاب مثل خون در رگ‌های من، با احساسات متضاد خود درگیر است؛ از وجود آیدا شور می‌گیرد و از سکوتش، یأس.. شاملو می‌خواهد از حرف‌های آیدا به این برسد که او به چه چیزهایی می‌اندیشد و چه‌ها را بیشتر می‌خواهد تا برایش فراهم کند. اما آیدای کتاب مثل خون در رگ‌های من آرام است و صبور و ساکت. آیدا هم چیزهایی برای رنجاندن شاملو دارد و مهمترین بخش این عشق آنجاست که شاملو، آیدا را با همۀ خوبی و بدی‌ها و عیب‌ها و حسنش، به تمامی می‌پرستند. شاملو کوچکترین‌ها را با آیدا بزرگ و بی‌همتا می‌بیند و به دنبال بیشتر نیست. کتاب مثل خون در رگ‌های من، نشان می‌دهد: آیدا برای شاملو هر چیز و همه چیز است. او حاضر است برای آیدا از همه چیز دست بکشد؛ او از داشتن عشق آیدا، سرشار از غرور و افتخار است. شاملو به هر چیزی، حتی ثروت پشت پا می‌زند تا لحظاتش را با آیدا بسازد و اینجاهاست که کتاب مثل خون در رگهای من، به ما تلنگر می‌زند عشقی، عشق است که در طوفان‌ها و آزمایشات و گذر زمان، پابرجا بماند. کتاب نامه‌های شاملو به آیدا، دید ما را به عشق، رابطه و ازدواج عوض می‌کند. آیدا و شاملو یکدیگر را به خاطر اصل وجودیشان دوست دارند و بس.. احساس عشق بر تمام هوس‌هایشان پیروز است و تنها خودشان و عشقشان، برایشان می‌ماند. شاملو در کتاب مثل خون در رگ‌های من، عشق را، راه رسیدن به بزرگی و کمال می‌بیند و اعتقاد دارد: هیچ چیز دوست داشتن، کوچک نیست. 

 

شاملو در کتاب مثل خون در رگ‌های من، با آیدا به چه چیزهایی می‌رسد؟


 در کتاب نامه‌‌های شاملو به آیدا شاملو به عشق جز شورش از دید دیگری هم نگاه می‌کند. شاملو در کتاب مثل خون در رگ‌های من عشق را می‌‌خواهد تا با آن به سر حد انسایت و صفات انسانی برسد؛ عشق را می‌خواهد تا توان‌هایش، اراده و ایمانش را محکم کند؛ شاملو با عشقی که از آیدا می‌گیرد از اسارت‌های دنیایی بزرگ، سبک و رها می‌شود. شاملو بر خاک آیدا و در پناه آیدا، ریشه می‌کند، جوانه می‌زند و شکوفه می‌دهد. درون پاک و زیبای آیدا، حیا و متانت او، جدای از زیبایی‌هایش، شاملو را اسیر خود کرده. درون احمد، آیدا را و درون آیدا، احمد را بی قرار کرده و این در کتاب مثل خون در رگ‌های من موج می‌زند. شاملو در عشق و هجران، منفعل نمی‌نشیند، از صفر شروع می‌کند و امیدش به عشق است که یاری‌اش کند. تلاش‌های شاملو در همه جای کتاب نامه های شاملو به آیدا هویدا است و برای گذر از دشواری‌های زندگی، می‌جنگد و پیش می‌رود. شاملو و آیدا کنار هم رشد می‌کنند، خود را می‌سازند و درک را در خود ایجاد می‌کنند؛ آنها کنار یکدیگرند نه بار هم و نه مانع هم. شاملو در کتاب مثل خون در رگ‌های من، از آیدا می‌خواهد هم از شادی‌هایش بگوید و هم از رنج‌هایش، می‌خواهد در خوشی و ناخوشی کنار آیدا باشد و پذیرای هر دو است. آیدا و شاملو در کتاب نامه‌های شاملو به آیدا، نشان می‌دهند که به هم و به قدرت‌های هم ایمان دارند و احترامی که به هم می‌گذارند، عمر عشقشان را ابدی می‌کند. هیچ چیز و هیچ کس توان آن را ندارد که بین احمد و شاملو قرار گیرد یا سد عشقشان شود و این چیزیست که عشق‌های امروزی کم دارند. عشق‌هایی که همۀ کاستی‌ها را گردن این و آن می‌اندازند که خودشان اجازۀ ورود آنها به حریم عشق را صادر کرده‌اند و غافلند. کتاب نامه‌های شاملو به آیدا از این هشدارها زیاد دارد. 

 

 نقد کتاب مثل خون در رگ‌های من


 کتاب مثل خون در رگ‌های من یا همان کتاب نامه‌های شاملو به آیدا، به ما می‌آموزد که تا چه اندازه صلح و آرامش به ما نزدیکست، اگر فقط بخواهیم و آرامش را فدای هیاهوهای دنیایی نکنیم. مشکلات و سختی‌های زندگی روزمره، عشق آیدا و شاملو را نه تنها نمی‌لرزاند بلکه قوتش می‌بخشد. آیدا و شاملو کنار هم با چیزهای ساده و کوچک، خوش و شادمان می‌شوند، درکشان از هم و نگاه به زندگی از دید هم، باعث می‌شود به وقتش، به هم کمک کنند و به وقتش به تنهایی هم احترام بگذارند. امنیت و حریم عشقشان مشخص است و کسی را در آن راه نمی‌دهند. این‌هاست که کنار لذت از واژه و تعریف عشق در کتاب مثل خون در رگ‌های من، می‌آموزیم و افکارمان تحت تأثیر قرار می‌گیرد. آنها در کتاب نامه‌های شاملو به آیدا به ما می‌فهمانند که زندگی، گذرایی و کوتاهی‌اش را درک کرده‌اند و لحظاتشان را جز با عشق، همراه نمی‌کنند. حتی جایی که جامعه به شاملو فشار می‌آورد، عشقش را جدا نگه می‌دارد و با عشق قدرت می‌گیرد. شاملو برای آیدا قانون‌های زیبا و دلنشینی می‌گذارد، وقتی آنها را در کتاب مثل خون در رگ‌های من می‌خوانید، افق‌های بلند این زندگی مشترک شیرین را خواهید شناخت. کتاب نامه‌های شاملو به آیدا آموزگار شما خواهد شد در عشق‌ورزی و ارتباط. در کتاب مثل خون در رگ‌های من زنانگی‌های آیدا، مردانگی احمد را تقویت می‌کند.


آیدا در کتاب مثل خون در رگ‌های من، اعجاز زن بودنش را به رخ می‌کشد و شادی خانه و آشیانۀ احمد می‌شود تا عشقی که با شناخت ایجاد شده و در سختی‌ها و دوری‌ها نلرزیده، ماندگار و محکم شود. احمد دلگرم به آیداست و دل قرص و گرم، به دنیایی می‌ارزد. یکی یکی شعرهای شاملو با خواندن کتاب مثل خون در رگ‌های من، پیش چشمانتان به رقص درمی‌آیند. شعر: « بشنو آه دلی را که چون ناله‌های زلیخا در فراق یوسف، صدایت می‌زنند... ببین ذوقی را که چون شوق شاملو برای آیدا، عاشقانه تو را می‌سراید.. بگیر دستانی را که در رنج نبودنت چون دستان فرهاد پینه بسته است. مرا باور کن.. منی را که حتی در امید دیدنت، چون می‌خواران، مست و حیران می‌شوم.. به اندازۀ تمام نخواستن‌هایت می‌خواهمت.. نه برای امروز و نه برای فردا، بلکه برای تمام لحظه‌هایی که جان در بدن دارم». کتاب مثل خون در رگ‌های من یک شعر بلند شاملو گونه‌ای ست که به نثر درآمده‌ است. شاملو با داشتن واژه‌هایی که بتواند عشقش را به آیدا نشان دهد، احساس زنده بودن می‌کند و واژه‌ها را عشق آیدا به شاملو می‌بخشد. کتاب نامه‌های شاملو به آیدا، تصویر عشقی بی‌مانند است که روحتان را تا دوردست‌ها به پرواز درمی‌آورد و در بی‌نهایت به آرامش می‌رساند. شاملو سود و شادی آیدا را ارجح به منافع خود می‌بیند و از فداکاری‌های خود شادمان و راضی است. او به آیدا اطمینان و امید می‌بخشد و آیدا به شاملو اعتماد دارد؛ کتاب مثل خون در رگ‌های من، رازهای بازگو شدۀ عشقی جاودان است. شاملو اعتماد آیدا را می‌گیرد و آسودگی خیال را به آیدا می‌بخشد. کتاب نامه‌های شاملو به آیدا، راهنمای شما می‌شود در مسیر عشق و ارتباطتان. شاملو آیدا را راحت و آزاد می‌گذارد؛ چراکه می‌داند تنها انتخابی مهم است که آزاد انجام شود و تنها بله‌ای ارزش دارد که با تمام وجود، گفته شود. شاملو با تمام بزرگیش، برای سخنرانی در محافل، منتظر آیدا می‌ماند؛ آیدا دلگرمی اوست. اینجاست که ظرافت‌ها و حساسیت‌های روح شاملو را در کتاب مثل خون در رگ‌های من می‌بینید. 

 

آیدا می‌آید و بهار را می‌آورد به کتاب مثل خون در رگ‌های من


در کتاب نامه‌های شاملو به آیدا می‌خوانیم که وقتی آیدا می‌آید بهار را به زمستانِ خانۀ احمد می‌آورد و جهنم شاملو را بهشت موعود می‌کند. اینجای کتاب مثل خون در رگ‌های من، همراه با شاملو و کلماتش، شاد و سرخوش و آسوده می‌شوید و نفس راحتی از رسیدن به یارش می‌کشید... کتاب مثل خون در رگ‌های من، زیبا، خواندنی و شیرین است و شما یک نفس آن را خواهید خواهند و هیچ گاه فراموشش نخواهید کرد و مانند شعر، گاهی به تکرار، صفحاتش را مرور خواهید کرد. گله‌ها، شکایت‌ها، رنجش‌ها و نامرادی‌ها در هر عشق بزرگی حتی عشق آیدا به شاملو وجود دارد اما آنچه مهم است و کتاب مثل خون در رگ‌های من، به ما نشانش می‌دهد، اولویت یکدیگر در رابطه بودن است و حفظ ارزش‌های عشق.. گفتگو راه‌ حل هر مشکلی است. کلام و واژه معجزه می‌کند. ساختن و خوش بودن با خوب و بد هم، هنری‌ست که کتاب نامه‌های شاملو به آیدا به ما نشانش می‌دهد؛ اینکه به یکدیگر حق  خسته شدن، ناراحت شدن و اشتباه کردن بدهیم و فرصت‌های جبران را از هم نگیریم، در هر ارتباطی راه‌ گشاست. 

 

کتاب مثل خون در رگ‌های من یا نامه‌های شاملو به آیدا.


کتاب مثل خون در رگ‌های من یا نامه‌های شاملو به آیدا را نشر چشمه به چاپ رسانده است. کتاب مثل خون در رگ‌های من، 172 صفحه است. در صفحات پایانی کتاب نامه‌های شاملو به آیدا، 17 نامه با دست‌خط خود شاملو دیده می‌‌شود که هیجان‌انگیز و جذاب است. شاملو در کتاب مثل خون در رگ‌های من، از هر راهی که می‌رود به آیدا می‌رسد؛ به هرجا که می‌رسد، در پی آیداست و برای آغاز گفتن از خود، باید از آیدا بگوید. آیدا در کتاب مثل خون در رگ‌های من، تولد دوباره‌ی شاملوست. آیدا شعر را، زندگی و امید را به شاملو برمی‌گرداند. وجود آیدا، نه تنها جریان خون در رگ‌های شاملوست بلکه کلمه و جمله و شعر، در روح و فکر اوست. وجود آیدا باعث شد ما با شعرهای عاشقانه‌ی شاملو بخندیم و بگرییم و با کتاب مثل خون در رگ‌های من، سرشار از احساس شویم. کتاب نامه‌های شاملو به آیدا، نامه‌هایی است از جنس و رنگ دل شاملو... این کتاب شیرین، بهترین هدیه است برای عزیزانتان...  


اگر این محتوا برای شما جذاب بود و می‌خواهید خودتان این کتاب را بخوانید می توانید با کلیلک بر روی لینک زیر به صفحه محصول در سایت کتاب وب بروید و اطلاعات بیشتری از محصول به دست آورید.

 

کتاب وب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیاوش چاوشی

داستایوفسکی : نویسنده‌ای بازگشته از آستانه مرگ و جوخه اعدام

داستایوفسکی : نویسنده‌ای بازگشته از آس

•    نامِ آقای نویسنده  : فیودور داستایوفسکی

اگر شما هم مثل من نمی‌دانید که تلفظ دقیق اسم این نویسنده چیست، پس جای درستی قرار دارید. شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در خرید کتاب‌های این مرد روسی با اسامی مختلفی از ترجمه‌ی نامش مواجه شده باشید: «داستایوفسکی»، «داستایوفسکی » و «داستایِوسکی» و..... در این مقاله به معرفی کامل این نویسنده بزرگ روس تبار و بررسی آثارش خواهم پرداخت.


آقای داستایوفسکی!

کسی که نامش در تاریخ ادبیات روسیه می‌درخشد و همه‌ی ما حداقل یک بار اسمش را در زندگی‌مان شنیده‌ایم. فیودور میخایلاویچ دوستایِوسکی که در ادبیات روسیه یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان است، در 11 نوامبر 1821 متولد شد.  او به خلق شاهکارهایی معروف است که در آن‌ها شخصیت‌های اصلی داستانش را از نظر روانشناسانه مورد بررسی قرار می‌دهد و تلاش می‌کند تا با نگاهی عمیق و دقیق این شخصیت‌ها را از منظر روانشناسانه مورد بررسی قرار دهد.

 توصیه می‌کنیم یکی از کتاب‌های او را بخرید و شروع به خواندن کنید. شک نکنید که این نویسنده‌ی اهل روسیه به خوبی می‌تواند به یکی از نویسندگان محبوب شما تبدیل شود. پس در خرید کتاب‌های او خجالت را کنار بگذارید و به یکی از اسامی رایج او را صدا بزنید. بالاخره کسی پیدا می‌شود که اثری از فیودور داستایوفسکی تقدیم‌تان کند. 
 

فیودور داستایوفسکی

معروفترین کتاب های داستایوفسکی :

مشاهده همه کتاب های این نویسنده در سایت کتاب وب

 

     


 

 

 

 

    سال‌های زندگی فیودور داستایوفسکی 


فیودور داستایوفسکی فرزند دوم خانواده‌‌ بود. پدری پزشک داشت و مادرش، دختر یکی از بازرگانان اهل مسکو بود. فیودور ده ساله بود که پدر و مادرش مزرعه کوچک و دل‌انگیزی را در نزدیکی مسکو خریداری کردند. این مزرعه که در شهر تولا قرار داشت مکانی شد تا خانواده‌ی داستایوفسکی تابستان‌های خود را در آن سپری کنند. 
در سال 1834 بود که فیودور داستایوفسکی به همراه برادر خود برای تحصیل راهی مدرسه‌ای شبانه روزی شد و سه سال از عمر خود را در آن سپری کرد. 


پیش از 20 سالگی


فیودور 15 ساله بود که مادر خود را از دست داد. در همین سال بود که توانست امتحانات ورودی دانشکده‌ی مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر بگذارد و در نهایت در ژانویه 1838 وارد دانشکده نظامی شد. خبرهای بد فیودور داستایوفسکی را رها نمی‌کرد. در تابستان هجده سالگی، یعنی در سال 1839 بود که او با خبر درگذشت پدرش مواجه شد. 


 دهه‌ دوم زندگی


این نویسنده‌ی نام‌آور روسی در سال 1843 از دانشکده نظامی فارغ‌التحصیل شد و بعد از آن توانست برای خود شغلی در اداره‌ی مهندسی وزارت جنگ دست و پا کند. فیودور ولخرج بود، طوری که تا تابستان 1844 سهم ارث پدری‌اش را به پایان رساند. ارتش و کار در وزارت جنگ چیزی نبود که بتواند فیودور داستایوفسکی را راضی نگه دارد. در نتیجه از ارتش استعفا داد و برای گذران زندگی دست به ترجمه زد. ابتدا اثری از بالزاک: اوژنی گرانده. و در ادامه تصمیم گرفت تا دست به قلم شود و بنویسد. 
 

فیودور داستایوفسکی


.  نویسندگی 

 

در زمستان سال 1845 داستایوفسکی رمان کوتاه بیچارگان را به رشته‌ی تحریر درآورد. او که بدین وسیله توانسته بود وارد محافل نویسندگان رادیکال و ساختارشکن بزرگ سن‌پترزبورگ شود، حالا برای خود شهرتی کسب کرده بود. نوشتن را ادامه داد و طی دو سال بعد داستان‌های همزاد، آقای پروخارچین و زنِ صاحبخانه را به روی کاغذ آورد. 

 

.    زندان و مجازات

فیودور داستایوفسکی در محافل سوسیالیستی حضور پررنگی داشت. در یکی از همین محافل بود که توسط یک جاسوس پلیس به مقامات امنیتی روسیه معرفی شد و پلیس مخفی در روز 22 آوریل 1849 او را به جرم براندازی حکومت دستگیر کرد.
حکم او در دادگاه نظامی «اعدام» اعلام شد. اما این حکم در 19 دسامبر مشمول تخفیف شد و به چهار سال زندان در سیبری و سپس خدمت در لباس سرباز ساده تغییر یافت. اما همه چیز همین‌قدر آرام پیش نرفت. حکومت تزاری برای نشان دادن قدرت خود فیودور و دیگر زندانیان را در برابر جوخه‌های آتشِ نمایشی قرار داد. در نمایشی که با دقت طراحی شده بود، در صبحِ روز 22 دسامبر 1849، داستایوفسکی و سایر زندانیان را به میدان رژه پادگان آوردند. همه چیز برای اعدام آماده بود. جرایم و مجازات  قرائت شد. کشیشی  از آن‌ها خواست به خاطر گناهانشان طلب بخشش کنند. سه نفر از این زندانیان را به چوبه‌ها بستند تا برای اعدام حاضر شوند. طبل‌ها به صدا درآمد و درست در آخرین لحظات این مراسم ساختگی جوخه‌‌ی آتش، تفنگ‌های خود را بر زمین گذاشت. تجربه‌‌ی شخصی داستایوفسکی از قرار گرفتن در آستانه مرگ زمینه ساز خلق آثار بزرگی شد. او درباره‌ی این تجربه در جایی گفته است: «به خاطر ندارم که در هیچ لحظه‌ی دیگری از عمرم به اندازه‌ی آن روز خوشحال بوده باشم.»
 

 

دهه‌ سوم زندگی

 


.    آزادی، ازدواج و سایه‌ی مرگ


فیودور 33 ساله بود که از زندان آزاد شد. او حالا باید دوره‌ی مجازات دومش را در لباس سرباز عادی می‌گذراند. فیودور داستایوفسکی را به عنوان مأمور خدمت در گردان هفتم پیاده‌نظام سیبری به سمیپالاتینسک اعزام کردند. در همین سال‌ها بود که او در نهایت بعد از دو سال عشق جان فرسا، در فوریه 1857 با زنی به نام «ماریا دیمیتریونا» ازدواج کرد. در این سال‌ها فیودور مشغول نوشتن بود، از روزنامه‌نگاری تا داستان‌ خواب عمو جان. 
 

فیودور داستایوفسکی

 


دهه‌ چهارم و پنجم زندگی


.    سایه‌ی مرگ و خلق آثار بزرگ


سایه مرگ همچنان بر زندگی فیودور داستایوفسکی حکم فرما بود. او در ژوئیه 1864 برادر بزرگش را از دست داد و در آوریل همان سال معشوقه‌اش ماریا دیمیتریونا را. دو سال بعد بود که فیودور داستایوفسکی اثر بزرگ خود با نام جنایت و مکافات را نوشت. توصیه می‌کنیم که برای خرید کتاب جنایت و مکافات به سراغ ترجمه اصغر رستگار بروید. البته که ترجمه گرانقدری از حمیدرضا آتش برآب نیز به تازگی روانه بازار نشر شده است. خواندن این ترجمه نیز خالی از لطف نیست. 
فیودور داستایوفسکی در همان سال 1866 بود که دست به کار نوشتن رمان قمارباز شد. آن هم در 26 روز! این کار به کمک دستان توانمند آنا گریگوریونا انجام شد. کسی که فیودور در سال 1867 با او ازدواج کرد و سپس به همراه او عازم اروپا شد. 

رمان قمار باز در ایران با ترجمه‌های زیادی منتشر شده است. می‌توانید لیست این ترجمه‌ها را در اینجا ببینید.

 

.    تولد فرزندان و جریان جاری نوشتن


در فوریه  1868 بود که نخستین فرزند فیودور داستایوفسکی به دنیا آمد. «سوفیا داستایوفسکی » که سه ما بیشتر زنده نماند.  فیودور در ژانویه 1869 نوشتن کتاب ابله را در فلورانس به پایان رساند و پاییز همان سال بود که کتاب همیشه شوهر را در درسدن نوشت. دختر دوم فیودور داستایوفسکی به نام «لیوبوف» در سپتامبر 1869 چشم به جهان گشود. فیودور در ژانویه 1871 کار نوشتن کتاب جن‌زدگان را به پایان رساند و در تابستان همان سال بود که  «فدیا» پسر فیودور داستایوفسکی به دنیا آمد. و در نهایت آخرین فرزند او با نام «آلیوشا داستایوفسکی » در اوت 1875 متولد شد؛ اما دیری نپایید که در سه سالگی بر اثر حمله صرع از دنیا رفت. 

 

فیودور داستایوفسکی
 


•    مرگ


در نوامبر 1880 بود که داستایوفسکی انتشار کتاب برادران کارامازوف را به صورت پاورقی در یکی از نشریات روسی آغاز کرد. گمان می‌رفت که این کتاب بخش اول یک سه‌گانه باشد، اما فیودور داستایوفسکی چهارماه پس از انتشار این کتاب، بر اثر خون‌ریزی ریه درگذشت.
 

معرفی آثار فیودور داستایوفسکی

تانه مرگ و جوخه اعدام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیاوش چاوشی